نقد فیلم خون شد

3/5 - (1 امتیاز)

چرا مسعود کیمیایی در فیلم «خون شد»، روایتی عقب مانده، شخصیتی کاریکاتوری و فیلمی بی‌تناسب با اجتماع حاضر به تصویر کشیده است؟

مسعود کیمیایی به‌عنوان مولف و خالق آثار مهم و شاخصی در سینمای قبل و پس از انقلاب مانند «قیصر»، «گوزن‌ها»، «داش آکل»، «ضیافت»، «غزل»، «اعتراض» و… در سال‌های اخیر به افول دوره فیلمسازی خود رسیده و با دوره اوج خود فاصله زیادی گرفته است. او که زمانی پایه‌گذار معنی قهرمان، رفاقت، غیرت، ناموس، جوانمردی و… در سینما بود و با مونولوگ‌ها و دیالوگ‌های بارز شخصیت‌های فیلم‌هایش آن‌ها را درگیر جامعه وسیاست و عشق می‌کرد اکنون از آن جهان ویژه و نوستالژیکی که یگانه بود دور شده و به ورطه تکرار و میانمایگی افتاده است.

فیلم خون شد آخرین فیلم اکران شده مسعود کیمیایی نیز در ادامه همین روند متاخر کارنامه اوست و قرائتی ملال آور، کولاژی فرسوده و خوانشی نامعمول از الگوها و آثار قدیمی‌ خود است.

خون شد روایتگر تکراری و کلیشه ایِ مردی به نام فضلی (سعید آقاخانی) است که پس از سال‌ها دورى (احتمالا زندان) به خانه پدرى خود بازمى گردد، خانه‌اى که در خود نشان از خانواده ندارد و فضلى بر خود فرض مى داند خانواده را به خانه بازگرداند.

فضلی متوجه می‌شود که خانواده و کاشانه‌اش در حال نابودی است و او تصمیم می‌گیرد به اوضاع سر و سامانی بدهد اما با موانعی در راه بر می‌خورد که روش خود را در حل کردن آن به کار می‌گیرد.

نسبت هنرمند با جامعه، فرهنگ، اندیشه و هنر امروز اساسا باید به‌گونه‌ای باشد که در اثر هنری نمایان باشد، آن‌هم هنرمندی که داعیه جامعه‌گرایی را دارد نه اینکه اثر زاییده خیالِ صرف یا برای زمان و مکانی نامعلوم و مخاطبی نامعلوم‌تر خلق شده باشد.

جست‌و‌جوی فضلی (قهرمان قصه) به‌دنبال اعضای خانواده و ناموس به تاراج رفته‌اش جست‌و‌جویی نامفهوم و بدون انگیزه قبلی است که مخاطب را نه با قهرمان و نه با انگیزه‌اش همراه نمی‌کند چرا که اصلا فیلم نه قهرمانی می‌سازد و نه شخصیتی. فضلی تماما یک تیپ است که با آن لحن و گفتار و پوشش و حتی کردار غیر قابل درکش به هیچ وجه همذات پنداری لازم را برای تماشاگر ایجاد نمی‌کند.

کیمیایی خالق قهرمان‌های مهمی‌ همچون قیصر و رضا موتوری با الگو برداری از همان تیپ و کاراکترها در فیلم خون شد نه به معرفی لات جوانمرد دست می‌یابد و نه حتی ادا و اطوارهای آرتیستی او محلی از اعراب و منطق دارد. فضلی بعد از چند سال دوری از خانه و خانواده ناگهان بی دلیل (نه رفتنش معلوم است برای چه بوده و نه آمدنش از بهر چیست) به خانواده بر می‌گردد و مواجهه او با فقدان خواهرها و برادرش و خانه به یغما رفته‌شان او را مصمم می‌کند که هم خانواده را دور هم جمع کند و هم خانه را از پس دشمنان فرضی پس بگیرد.

رفتن او به تیمارستان به‌دنبال برادر مجنونش (سیامک صفری) و سپس بازگرداندن او و بیرون کردن افراد و سرایداران داخل خانه و سپس نجات خواهران در اعتیاد و فقر گرفتار شده و درنهایت به چنگ آوردن سند خانه از دست ظالمان، به ظاهر کاریست که فضلی از ابتدا تا انتها انجام می‌دهد اما در باطن این خلاصه کنش‌ها به‌شدت متظاهرانه، نمایشی و بی‌منطق روایت شده است.

ایراد عمده کارنامه سال‌های اخیر کیمیایی گرفتاری او میان دو لحن است. یک لحن مالیخولیایی سورئال از جنس سکانس آسایشگاه روانی، صبحانه، ترک دادن فاطمه و معاملات املاکی و لحن فصول سنتی و رئال‌تری مثل قتل شوهر فاطمه و برگرداندن او، ملاقات با فاطمه، ملاقات با شراره، دیدار با اللهیار و دیدار اولیه با آقاخان و خانم جان.

گویی بیننده وارد یکی از خواب‌های کیمیایی شده و کابوس و رؤیای او از گذشته و حال و آینده را تماشا می‌کند. کابوسی که کیمیایی با مخاطب به اشتراک می‌گذارد بی مصرف و بی رویکرد است. حرف و عمل فیلم در قبال پرسش‌هایی که مطرح می‌کند مانند سکانس مالیخولیایی انتهای فیلم همانقدر آشفته و بی‌اساس است.

فیلم خون شد با نشان دادن نمایی مشابه در آغاز و پایان نه در مقدمه‌ی شخصیت پردازی و معرفی فضلی موفق است و نه در انتها همدلی مخاطب را بر می‌انگیزد. موقعیت بحرانی و رئالیستی از بطن یک خانواده و تعمیم دادن آن به جامعه و در ادامه چرخش نامرتب فیلم به سکانس‌هایی سورئال، تصویرهایی ماسکه و مصنوعی از کنش قهرمان و درنهایت سکانس سرگیجه آور و نامرتبط با دو سوم ابتدایی فیلم خون شد همگی نشان از التقاط و معجونی شلم شورباست.

فیلم خون شد البته مدعی خیلی چیزهاست و درواقع حتی به ادعای خود هم نمی‌رسد. اینکه کیمیایی در این سن و با این تجربه دست به نگاهی سمبلیک و نمادشناسانه می‌زند و از درونمایه‌ای تمثیلی برای دیدگاه اعتراضی و بیانیه‌های رادیکال خود نسبت به وضعیت جامعه و سیاست استفاده می‌کند کارکردی ناکارآمد دارد. چرا که کیمیایی با نسبت جامعه امروز بیگانه است. انزوای خودخواسته او در زیست روزمره و نبودن در واقعیات نسل جدید و خواسته‌ها و تفکراتشان باعث شده کیمیایی نگاهی منقضی شده، سطحی و به دور از حقیقت‌های مردمان اجتماع داشته باشد.

درواقع او کاریکاتوری از آنچه که مردم امروزه فکر می‌کنند و می‌خواهند را به نمایش گذاشته و با تقلیل دادن خواسته‌های مردم به غیرت و ناموس و وطن پرستی، بیگانگی کیمیایی با زمانه امروز را می‌توان به خوبی دریافت. در ادامه نیز نشان دادن این خواسته‌ها و واقعیات با خشونتی که در دهه چهل جاری بود فیلم خون شد را عملا به یک نمایش روحوضی قدیمی ‌بدل کرده که هیچ جای دفاع نمی‌گذارد. گویی کیمیایی در همان زمان گلدن تایم زندگی خود فیریز شده و تا به امروز تغییرات جدید جامعه و مردمان را بر نتابیده و با همان نگاه به جامانده از آن دوران به امر نوستالژی مبتلا شده است.

امر نوستالژی که باعث می‌شود او نسخه‌ای غیر قابل باور و غیر قابل تعمیم برای مشکلات جامعه بپیچد و چون امروز و آینده‌ای نمی‌بیند در همان گذشته به نوستالژی بازی خود با چاقو، جوانمردی و ناموس ادامه می‌دهد.

نگاه تمثیلی او به خانه (وطن)، آوارگی اعضای خانواده به‌عنوان صاحبان اصلی خانه و هجوم غریبه‌ها برای تصاحب خانه و دست انداختن هر دزدی به گوشه‌ای از خانه یا ناموس آن، به ظاهر کنایه‌ از وضعیت کشوری است که گرفتار چنگال عده‌ای دژخیم دزد و مفسد شده که می‌خواهند این وطن و خانه را نابود کنند. اما در واقع کیمیایی نه تمثیلی در لایه‌ای عمیق می‌سازد، نه خانه‌ و خانواده‌ای و نه قهرمان و ضد قهرمانی. او با تکرار کلیشه‌ها و نمادهای فیلم‌های قبلی خود فقط قاب‌هایی بی‌محتوا و شعاری نشان می‌دهد که در آن قهرمان شکست ناپذیر داستان با مصادره کردن خشم خانواده و جامعه، جانش به لبش رسیده و راه‌حل او برای این معضل چاقو است!

دیگر دوران چاقو کشیدن برای حل مشکلات از این طریق به سررسیده و گفتمان و مدرن شدن جای مناسبات را گرفته است. چرا که ارزش‌های جامعه تغییر کرده و ارتباطات آدم‌ها نیز از شمایل تا محتوا دگرگون شده و فیلمساز ما هنوز در چند دهه گذشته سیر می‌کند و همان راه‌حل را برای مشکلات پیشنهاد می‌دهد!

پیشنهادی که نه با ساختن داستان و قهرمان کار دارد و نه با منطق روایی. اینکه فضلی از کجا آمده؟ چرا خانه ناگهان برایش مهم می‌شود؟ چرا نبوده؟ چرا می‌خواهد خانواده را دور هم جمع کند؟ چرا خواهری که می‌توانسته برگرده تاکنون برنگشته؟ برادری که با یک جمله راحت بر می‌گردد و جنون را کنار می‌گذارد چرا قبل از آن نیامده؟ چرا آدم بدهای فیلم تعریف نمی‌شوند؟ مشکلشان از قبل چه بوده؟ چرا نیاز به کشتن و درگیریست؟ چرا فضلی فقط با قتل و خشونت کارهایش را انجام می‌دهد نه گفتمان؟ چرا پدر خانواده منفعل است و هیچ تلاشی نکرده و خانه را دو دستی تقدیم کرده؟ چرا زن دوم و مثلا خانه‌ای که مادرش مرده و وطن ندارد فقط منتظر است و کنشی ندارد؟ همه اینها که چه شود؟

شاید بتوان پاسخ‌های سطحی به این سؤال‌ها داد اما هیچ دلیل و منطق اساسی نمی‌شود برای کلیت و جزئیات فیلم تعریف کرد.

افسوس برای بازی خوب سعید آقاخانی، لیلا زارع و نسرین مقانلو (همان‌طور که کارگردان خواسته) و ترکیبی مانند علیرضا زرین دست فیلمبردار و‌ هایده صفی یاری تدوینگر و ستار اورکی آهنگساز که در این فیلم تلف شده‌اند. استفاده از سکانس‌های نامفهوم و دور از جهان فیلم همچون پزشکی که برای ترک اعتیاد فاطی از رقص استفاده می‌کند و هم نوازی بیماران روانی در تیمارستان و سکانس آشفته آخر در مرکزی تجاری، جملگی نه‌تنها باعث ایجاد رئالیسمی‌ جادویی (مانند‌هامون) شده بلکه با عدم تجانس با قسمت‌های دیگر فیلم هیچ کاربردی نداشته‌اند.

کیمیایی گمان می‌کرد با استفاده از ویژگی‌های ثابت تماتیک الگوی کهن آثارش بتواند حرف جدیدی را در قالبی جا افتاده بزند اما خروجی او اثری عقب مانده از زمانه و خوانشی مبتدی از سیاست و اعتراض است. هر چند که او خواسته باشد خانه را وطن، و هویت و وحدت را به این وطن بازگرداند. تصویری که کیمیایی از جامعه بازتاب می‌دهد بسیار تصنعی و غیر قابل درک است. مخصوصا در سکانس‌های پایانی که درون مجتمعی تجاری اتفاق می‌افتد و همه چیز غیر طبیعی است.

گروهی دارند بزن بزن می‌کنند و قهرمانان فیلم و مردم بدون هیچ واکنشی از کنار آن‌ها می‌گذرند. فضلی و مرتضی وارد دخمه‌ای با سقف بسیار کوتاه و پر از آدم‌های مختلفی که صف ایستاده‌اند می‌شوند و بعضا در گوشه و کنار کادر همدیگر را می‌زنند.

خبر از بزن بهادرها نیست و ظالم روی صندلی چرخ‌دار است. خیلی زود کار به خون می‌کشد و خبری از مامورین امنیتی چنین مجتمع‌هایی نیست. دو برادر خونین و مالین سند به‌دست از آن‌جا خارج می‌شوند و روند دیوانه‌وار پاساژ اینجا به اوج می‌رسد. مامورین امنیتی بی‌هدف شلیک می‌کنند، چاقوکشی ادامه دارد، هرگوشه پاساژ یک دعوای فیزیکی جریان دارد، با تیرهای حراست شیشه‌های طلافروشی‌ها می‌ریزد و آدم‌ها دست می‌کنند توی ویترین و طلاها را بیرون می‌آورند و نعره خوشی می‌زنند و این تصاویر همگی تصویر آشفتگی جامعه ایرانی در ذهن هنرمند است.

یک انعکاس پر از اعوجاج که کارگردان، جامعه را یک شلم شوربای محض و وضعیت آشوب/کابوس می‌بیند. هرچند که نمی‌تواند این تصویر را در قالب یک روایت منسجم بریزد و تعریف کند. این میزانسن وضعیت خود کیمیایی در سال‌های اخیر فیلمسازی‌اش است. همان‌طور آشفته، کلیشه‌ای و تکراری.

منبع زومجی

مطالب مرتبط