«بربادرفته»؛ یک اقتباس دیوانه‌وار؛ یک فیلم ماندگار

امتیاز دهید post

مجله نماوا، سحر عصرآزاد

فیلم سینمایی «بربادرفته» یک عاشقانه- حماسی کلاسیک است که عشق را بر بستر مرور تاریخ آمریکا و جنگ‌های داخلی بسط داده و به همین دلیل بعد از ۸۲ سال همچنان ماندگار و تماشایی است.

این فیلم که روند پرافت و خیزی از هنگام نگارش فیلمنامه تا پیش تولید، تولید، اکران و … داشته، سال ۱۹۳۹ بر اساس رمانی به همین نام نوشته مارگارت میچل ساخته شد. رمانی که طی ۱۰ سال نوشته و سال ۱۹۳۶ منتشر شد و توانست جایزه کتاب ملی آمریکا را در سال ۱۹۳۶ و جایزه ادبی پولیتزر را در سال ۱۹۳۷ از آن خود کند.

محوریت رمان با قصه دختر جوانی به نام اسکارلت اوهارا از اهالی جورجیا آمریکا است که تراژدی عشق و ناکامی و بلندپروازی‌های او بر بستر جنگ‌های داخلی آمریکا و دوران بازسازی پس از جنگ به رشته تحریر درآمده است.

هرچند نویسنده چکیده رمان خود را در مفهوم (بقا) و تلاش برای مبارزه دائمی با موانع و مشکلات برای زنده ماندن عنوان کرده، می‌توان این مفهوم را به شکلی ظریف و تنیده در مفاهیم اشاره شده مورد بررسی قرار داد که نمونه‌ای هوشمندانه از بسط ایده و ذهنیت اصلی خالق در لایه های زیرین یک اثر هنری است.

نقاط اشتراک بین میچل و قهرمان قصه‌اش؛ محدود به جغرافیا، زادگاه، تجربه‌های مشترک احتمالی و … نمی‌ماند بلکه آنگونه جزئی‌نگرانه و ملموس است که می‌توان اسکارلت؛ زنی جسور و جاه‌طلب را با عرق و عشق افراطی به زادگاه و مرد مورد علاقه‌اش، به عنوان زنی نمونه‌وار در اعصار مختلف به خاطر سپرد و حتی با قهرمانان زن امروز قیاس کرد.

سیدنی هاوارد؛ فیلمنامه‌نویس مسئولیت این اقتباس عظیم را به سفارش دیوید او سلزنیک تهیه کننده فیلم به عهده گرفت. البته با توجه به وسواس‌های تهیه‌کننده این فیلمنامه در طول زمان توسط نویسنده‌های مختلفی مورد بازنویسی قرار گرفت که در نهایت بن هکت زنجیره این بازنویسی را به اتمام رساند و فیلمنامه نهایی مناسب تولید یک فیلم سینمایی با زمان ۲۲۱ دقیقه شد که بعدها در ۲ قسمت انتشار یافت.

طبعاً اقتباس سینمایی از اثر ادبی که چاپ نخست آن ۱۰۳۷ صفحه بوده، برای یک فیلمنامه‌نویس می‌تواند به مثابه یک رویا- کابوس توأمان باشد. چراکه از یک سو پایه و اساس درام و خلق و پردازش شخصیت‌ها به شکل مبسوط و گسترده در رمان بنا شده و از سوی دیگر رمان جوایز و موفقیت‌های منحصر به فردی کسب کرده و به همین واسطه شناخته شده و قدردیده است.

رمان «بربادرفته» به واسطه همین اعتبار اولیه و چندلایه بودن اثر؛ در یک خط داستانی واحد محدود نمانده و در عین دنبال کردن قصه عشق و ناکامی و جاه‌طلبی‌های اسکارلت، با مجموعه‌ای از کاراکترها و خطوط فرعی داستانی پیش می‌رود که همگی با درام زندگی قهرمان پیوند می‌یابند و در قوام شخصیت و پیشرفت قصه نقش دارند.

در عین حال رمان و به تَبَع آن فیلم، واجد نگاهی اجتماعی و جامعه‌شناسانه به آمریکای سال ۱۸۶۱ و جنگ‌ها و بحران‌های پیش رو تا سال‌های بعدتر است که زندگی اسکارلت به نقطه‌ای تعیین کننده می‌رسد.

طبعاً مظاهر اجتماعی جامعه آن زمان آمریکا نیز در این اثر به شکلی رئال و واقع‌بینانه مورد توجه قرار گرفته، به گونه‌ای که امروز در کشاکش تغییرات قوانین و نوع نگاه به انسان، اقلیت‌ها و شکل گرفتن جنبش‌های ضد تبعیض نژادی، فیلم «بربادرفته» مورد نقد و اعتراض قرار گرفته است! چراکه اتمسفر درام برآمده از روزگاری است که مدل زندگی ارباب رعیتی بین سفیدپوستان و سیاه پوستان و نظام برده‌داری حاکم بوده و طبعاً فیلم هم تابع همین نگاه و روابط ترسیم شده در رمان است.

همه این نکات اهمیت اقتباس سینماییِ به زعم من؛ دیوانه‌وار از رمان «بربادرفته» را دوچندان کرده است. امروز وقتی با رجوع مکرر هنوز هم این فیلم جذاب و دیدنی جلوه می‌کند، ارزش زمان طاقت‌فرسایی که برای اقتباس و ساخت پردردسر این فیلم عظیم گذاشته شده بیشتر درک می‌شود.

فیلمی که از آغاز تا پایان فیلمبرداری سه کارگردان عوض کرد؛ جرج کیوکر ۱۸ روز، ویکتور فلمینگ ۹۳ روز و سم وود ۲۴ روز کارگردانی آن را به عهده داشتند. البته همواره از فلمینگ به عنوان کارگردان «بربادرفته» یاد می‌شود.

اسکارلت اوهارا (ویوین لی)؛ قهرمان فیلم، دختر جوان مغرور و جاه‌طلبی است که در ابتدای کار با حضور در میهمانی باشکوه مزرعه ۱۲ بلوط معرفی می‌شود. درحالیکه همه جوانان شیفته و در پی جلب توجه او هستند، اسکارلت در پی ابراز عشق به اشلی ویلکز (لسلی هاوارد) است تا مانع از ازدواج او با ملانی همیلتون (اولیویا دی هاویلند) شود. پس زده شدن اسکارلت از سوی اشلی یک شاهد پنهان دارد که همان رت باتلر (کلارک گیبل) است. مردی جذاب و به نوعی شکارچی زنان که نام و وجهه‌ای خوش ندارد.

این سه قطبی یا مثلث شکل گرفته در ابتدای فیلم، موتیفی است که در طول درام چندین بار در موقعیت‌های مختلف، تکرار و به آن رجوع می‌شود. اسکارلت در طول زمان در پی عشق واهی اشلی تقلا می‌کند، ازدواج‌های اشتباهی از سر لجبازی یا منفعت‌طلبی می‌کند. وقتی هم به رت می‌رسد که واقعاً عاشق‌اش است (به گفته رت چون هر دو از یک جنس هستند و نجیب‌زاده نیستند)، همچنان سودای اشلی را در سر دارد و خیلی دیر متوجه ماهیت عشق رت می‌شود؛ وقتی قصد ترکش را دارد.

همانطور که اشاره شد قصه عاشقانه فیلم با اینکه خوانشی از مثلث عشقی است، اما شخصیت‌ها، نوع چینش روابط و تغییر و تحولاتی که کاراکترها در طول زمان و به واسطه شرایط اجتماعی و … پیدا می‌کنند واجد پردازشی است که رسیدن‌ها و نرسیدن‌ها را غیرقابل پیش‌بینی و از جنس پیچیدگی‌های انسانی جلوه می‌دهد.

همین سرراست نبودن است که اهمیت وصال، ناکامی و شکست‌ها را فراتر از یک داستان یا فیلم عاشقانه می‌کند و در ذهن مخاطب مابه‌ازا یافته و چه بسا تبدیل به تجربه‌ای شخصی می‌شود. این چنین است که امروز با گذرِ ۸۲ سال از ساخت فیلم و زمانی طولانی‌تر از نگارش رمان، می‌توان با کاراکترها و دغدغه‌ها و انتخاب‌هایشان همراه شد و به نظاره پیامدهای عملکرد آنها نشست.

همین وجه است که می‌تواند یک فیلم را در طول زمان همچنان زنده و پویا نگه دارد؛ وقتی یک اثر فراتر از زمان و مکان و … توانسته روح انسانی را لمس کند و کاراکترها را به مثابه انسان‌هایی از جنس گوش و پوست و استخوان مورد کالبدشکافی قرار دهد.

همانطور که در فیلم شاهد هستیم اسکارلت به واسطه سرخوردگی از اشلی و برای لجبازی با او، در ازدواج اول سراغ چارلز همیلتون؛ برادر ملانی می‌رود و وقتی شوهر جوانش در ابتدای جنگ کشته می‌شود بدون آنکه حسی از غم و سرخوردگی داشته باشد؛ آنطور که به مامی (هتی مک دانیل) می‌گوید، با لباس مشکی در مجلس رقص شرکت می‌کند و با رت باتلر پایکوبی می‌کند.

ویوین لی در بربادرفته

در ازدواج دوم هم به خاطر نجات مزرعه تارا که تنها میراث پدر مجنون و مادر از دست رفته‌اش است، تنها برای پول با فرانک کندی؛ نامزد خواهرش ازدواج می‌کند. باز هم وقتی فرانک برای تنبیه اشراری که در جنگل به اسکارلت آسیب زده‌اند، کشته می‌شود او بیشتر نگران زخم اشلی است تا مرگ شوهر و در ایام عزاداری به الکل روی آورده و درخواست ازدواج رت باتلر را می‌پذیرد.

به نظر می‌آید اسکارلت در ازدواج سوم؛ هم عشق و هم پول را یافته و هم زخم عشق و جاه‌طلبی‌هایش باید التیام یافته باشد. اما او تا بدنامی به عشق ورزی یک طرفه به اشلی ادامه می‌دهد و تنها وقتی دخترش را از دست داده؛ در لحظه مرگ ملانی پی به بیهودگی عشق اشلی و واقعیت عشق رت می‌برد که خیلی دیر است.

قطعاً خلق و دراماتیزه کردن کاراکتر روی کاغذ پروسه پیچیده و طاقت‌فرسایی است؛ چراکه باید از هیچ همه چیز ساخت. اما ملموس و باورپذیر کردن چنین پیچیدگی در شمایلی انسانی آنهم به واسطه حضور بازیگری که طبعاً خوانشی شخصی از نقش و کاراکتر نمایشی دارد، بسیار سخت‌تر و چه بسا دیوانه‌وارتر است.

اسکارلت اوهارا چنین کاراکتر منحصر به فردی است که با خلق از ذهن یک نویسنده زن، عبور از فیلتر چندین فیلمنامه‌نویس مرد و البته وسواس‌های پایان ناپذیر کارگردان و تهیه‌کننده و در نهایت با گذر از موجودیت بازیگر بی‌نظیری همچون ویوین لی، تبدیل شده به قهرمان زنی تأمل‌برانگیز که هنوز هم می‌توان به جهان‌بینی، کنش، واکنش‌ها و حتی اشتباهاتش اندیشید و او را با این دیالوگ مشهور به خاطر آورد (فردا همیشه برای فکر کردن بهتر است.)

فیلم «بربادرفته» در دوازدهمین دوره جوایز اسکار نامزد دریافت ۱۴ جایزه شد که ۸ جایزه مهم را به دست آورد که رکوردی منحصر به فرد در زمان خودش بود؛ بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه اقتباسی، بهترین بازیگر نقش اول زن، بهترین بازیگر نقش مکمل زن، بهترین فیلمبرداری، بهترین طراحی صحنه و بهترین تدوین.

تماشای فیلم «بربادرفته» در نماوا

نوشته «بربادرفته»؛ یک اقتباس دیوانه‌وار؛ یک فیلم ماندگار اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.

مطالب مرتبط