«یاکوزا و خانواده»؛ در آرزوی معمولی بودن

امتیاز دهید post

مجله نماوا، هومن منتظری

کاش کسی صدایش نمی‌کرد برادر؛ وقتی برادری برای او چیزی نداشته جز تنهایی. کاش همه بدنش خالکوبی نداشت و دیگر شب‌ها عینک آفتابی نمی‌زد. کاش یک آدم عادی بود با یک زندگی معمولی. اشکالی نداشت اگر زیاد کار می‌کرد و روزهایش تکراری بود، در عوض می‌توانست دلش را به چیزهای دیگر خوش کند. به خوشی‌های کوچک در دل روزمرگی‌ها. به خانواده داشتن. به با هم بودن‌ها به جای دوست داشتن‌های غیابی. به هرروز دیدن‌ها به جای حسرت و آرزوی شاید دیدن‌ها. وقتی که دارد آرزوی زندگی عادی را می‌کند دوربین در فیلم «یاکوزا و خانواده» ساخته‌ی میچی هیتو فوجی به طعنه می‌چرخد تا قابی کج را نشانمان دهد. کدام زندگی عادی؟ دیگر برای او دیر است و غیرممکن. وقتی که تقدیرش جلوتر از آنچه که بخواهد و توان ایستادن در برابرش را داشته باشد رقم می‌خورد. زندگی که بر اساس انتقام شکل می‌گیرد و معنا پیدا می‌کند، ساکن نمی‌ماند، تکثیر می‌شود. از فردی به فرد دیگر و از جانی به جان دیگر.

برای کنجی یاماموتو همه چیز از جایی شروع می‌شود که پدرش را بابت مواد مخدر از دست می‌دهد. او مقداری مواد را از یک ساقی محلی می‌دزدد و به دریا می‌اندازد و همین می‌شود سرآغاز پیوستن و گذراندن دوره جوانیش در یاکوزا. روایت در خط اصلی‌اش از الگوی ژانری فیلم‌های گنگستری تبعیت می‌کند. کنجی در یاکوزا رشد می‌کند و مورد اعتماد رییس قرار می‌گیرد. چندین وچند محله را با آدم‌هایی که دور و بر خودش دارد، اداره می‌کند. ولی در اوج همین دوران است که به‌دلیل انتقام گرفتن از کسانی که قصد جان رییس شیبازاکی را می‌کنند، به زندان می‌افتد. از دوران زندان، فیلم چیزی نشانمان نمی‌دهد به جز یک فید به سیاهی و یک تاریکی نسبتا طولانی. بعد از چهارده سال وقتی دوباره تصویر باز می‌شود، انگاری صبح زود است. هوای گرگ ومیش و مه‌ای که همه صحنه را گرفته است. برادران یاکوزا به استقبال کنجی جلوی زندان آمده‌اند. قالب بودن رنگ خاکستری‌ای که انگاری تا انتهای فیلم روی همه تصاویر جا خوش می‌کند. شروع دوره زمین خوردن قهرمان و انحطاط دارودسته یاکوزاها. تصویر یک افول. دیگر آن آیین یاکوزاها که باید رسم مردانگی را دنبال کنند کنار رفته است. خودشان هم چند سالی است که برای درآمد و حفظ حیات مجبور به معامله مواد شده‌اند.

در مسیر تباهی

کنجی از همان ابتدای فیلم پیش از آن که به یاکوزا بپیوندد و چه جلوتر که راه رشد را در گروهش طی می‌کند و عاشق می‌شود، یک افسردگی، یک استیصال و خستگی ازلی را با خودش به همراه دارد. چهره‌اش در اوج دورانش هم شبیه به ته خط رسیده‌هاست. گویی چیزی از او دزدیده یا کسر شده است. چیزی که دیگر جایش با هیچ چیز پر نشده. چشمانی که پشتش خالی از هر حسی است. همیشه کم حرف می‌زند و به ضرورت. با لحنی کش‌دار و کم‌حوصله. انگاری از همان ابتدا بهتر از هرکس می‌داند که پایان راهش تباهی است. دوربین هم به تبع حال و هوای قهرمانش با اینکه فضای فیلم به ظاهر اکشن است به سختی کات می‌زند. طول نماها بلند و دوربینی که خیلی وقت‌ها روی دست است و لخت حرکت می‌کند. کنجی آینه تمام قد جامعه امروزش است. جامعه‌ای در عصری نو و تحولاتی که از راه رسیده‌اند.

به نظر می‌آید دلیل و نشان همه این از خودبیگانگی‌ها همان چیزی است که بارها در پس‌زمینه تصاویر می‌بینیم. چه جایی که کنجی با معشوقه‌اش در شهر خلوت می‌کند، چه در گورستان و سر قبر رفیقش و چه وقتی که در شهر در حال تعقیب و گریز و زد و خورد است، همیشه حضور دارد. دودکش‌هایی بلند و سر به فلک کشیده که دودی حجیم و سفید از آن بیرون دمیده می‌شود. انبوهی از مخازن عظیم و سازه‌های فلزی بعضا زنگ‌زده. نمایش جامعه صنعتی شده و به تعبیری بهترین دوران اقتصادی پس از جنگ. جامعه‌ای که هر روز پوست می‌اندازد و مفاهیم و ارزش‌هایش تغییر می‌کند. جامعه‌ای که در آن معمولی بودن بی‌معناتر از قبل می‌شود. کنجی وقتی از زندان برمی‌گردد و به پیشنهاد رییس از یاکوزاها فاصله می‌گیرد، کسی به خاطرسابقه‌اش به او کار نمی‌دهد. خودش و رفیقش همچون چیزی به درد نخور و ترد شده مدتی در یکی از کارخانه‌های ضایعات صنعتی کار می‌کنند.

ما و کنجی کمی جلوتر گذشته او را یکبار دیگر در سوباسا می‌بینیم. کودک مغازه پیاله فروشی که حالا بزرگ شده و در اوج جوانی است. او یاکوزا نیست ولی خرجش را کف همین خیابان‌ها در می‌آورد. پدرش قبل‌ها یاکوزا بوده و در درگیری‌ها کشته شده است. کنجی را در ابتدای فیلم با موهای بور کرده و کاپشن و پیراهنی تماما سفید دیده‌ایم، که وقتی به دلیل دزدی مواد کتک می‌خورد همان لباس سفید غرق خون و قرمز می‌شود. وقتی سوباسای جوان را هم می‌بینیم موهایش بور است و حالا کاپشن و لباسی سفید و قرمزی بر تن دارد. انگار درست همان جایی ایستاده که کنجی سال‌ها پیش قبل از پیوستن به یاکوزا بوده. کنجی برای حفاظت از او در مواجه با افتادن توی لوپ انتقام‌ها، آستین بالا می‌زند و به جای سوباسا از قاتلین پدرش انتقام می‌گیرد. این صحنه با تدوینی عجیب و موازی چندبار از کنجی که انتقام می‌گیرد، برش می‌زند به سوباسا که دیرتر به محل حادثه رسیده. سوباسا به آنچه که چندی پیش اتفاق افتاده می‌نگرد ولی تدوین به گونه‌ای است که گویی در لحظه انتقام به کنجی یا بهتر است بگوییم خودش می‌نگرد. این همسانی و نیابت را، اینکه وقتی نمی‌توانی سرنوشت خودت را متوقف کنی، حداقل سرنوشت شبیه به خود را برای دیگری برهم می‌زنی به عیان‌ترین شکل می‌بینیم. شاید با این کار پس از این دیگر برای سوباسا یک آدم معمولی بودن آرزو نباشد.

تماشای «یاکوزا و خانواده» در نماوا

نوشته «یاکوزا و خانواده»؛ در آرزوی معمولی بودن اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.

مطالب مرتبط