نگاهی به مجموعه «هاکای» / تراژدی و کُمدی در شبِ کریسمس به شیوه‌ی دیزنی نه مارول!

امتیاز دهید post

مجله نماوا، یزدان سلحشور

طرفدار مارول یا دی سی بودن مثل انتخابِ تیم فوتبال است مثل این است که پرسپولیسی باشی یا استقلالی، رئال مادریدی باشی یا بارسایی؛ خُب، من آن قدیم‌ها یعنی نیمه اول دهه‌ی ۵۰، طرفدار دی سی بودم و چندان از مارول خوشم نمی‌آمد. آن موقع حرف اول را سوپرمن و بتمن و آکوامن و فلش و اتم و فانوس سبز و واندر وومن می‌زدند و برای اینکه بچه‌هایی مثلِ من سردربیاورند حرفِ حسابِ مرد آهنی و هالک و ثور و حتی کاپیتان امریکا و مرد عنکبوتی چیست، باید خیلی وقت می‌گذاشتیم!

همان موقع هم، دنیای مارول پیچیده‌تر بود و دنیای دی سی، داستان‌های ساده‌تری داشت و زیاد لازم نبود که فکر کنیم آدم خوبِ قصه کدام است و آدم بدِ قصه کدام است! مشکلِ دیگر مارول این بود که دست به کپی خوبی داشت یعنی هر شخصیتی که دی سی خلق می‌کرد، بدل‌اش را مارول می‌فرستاد وسطِ بازار کمیک‌ها و بعد هم انیمیشن‌های تلویزیونی! آن موقع، کسی برای مرد مورچه‌ای تره هم خُرد نمی‌کرد چون اتم را داشتیم! سینما و تلویزیون هم با آثار دی سی راحت‌تر بودند ساختن سوپرمن، سختی‌اش فقط پرواز کردن سوپرمن بود -با جلوه‌های ویژه‌ی آن موقع- یا بتمن که ساده‌تر هم بود نیروی متافیزیکی نداشت و فقط باید ماشین‌اش را جور می‌کردی و غارش را و چندتایی بومرنگ و ستاره‌ی پرّان نینجایی را! بله من طرفدار دی سی بودم وقتی که بچه بودم و وقتی که بزرگ شدم باز هم طرفدار فیلم‌های «سوپرمن» و بعد هم «بتمن»‌های تیم برتون بودم بعدش هم که نولان رفت سراغ بتمن، دیگر رنگِ پیراهنِ من روی سکوهای استادیوم مشخص بود!

واقعیت امر این است که نه «مردان ایکس» برایان سینگر، تصمیم‌ام را عوض کرد نه سه‌گانه «مرد عنکبوتی» سم ریمی، اما با فیلم «انتقام‌جویان» متوجه شدم دنیا دارد کم کم عوض می‌شود و باید تیم‌ام را عوض کنم چون دی سی شروع کرده بود به سقوط آزاد در سینما و مارول داشت اوج می‌گرفت. به من می‌گویند خائن؟! در فوتبال که، طرفدار باید تا آخرش پای تیم‌اش بماند، اما شرمنده، من نماندم!

تیر رو بنداز و فرار کن!

همان موضعی که نسل ما نسبت به دی سی داشت نسلِ الان نسبت به مارول دارد. پسرم که پیش از ده سالگی هم مارولی بود الان در ۱۴ سالگی، از بین تمام قهرمانان دی سی فقط به بتمن علاقه دارد. می‌گوید: «شخصیتِ پیچیده دارد و موقعیت‌های پیچیده و بدمن‌های خیلی بهتری.» می‌گویم: «تو هم نولان‌زده شدی پسر!» نسلِ حاضر، دنبال شخصیت‌های خاکستری‌اند و داستان‌های پیچیده‌تر و موقعیت‌هایی که در آن دائم جای خوب و بد با هم عوض می‌شود. در مقایسه، ما نسلِ رویاپردازی بودیم اما این‌ها واقع‌گراترند و این امتیاز مارول است. همه‌ی این‌ها را نوشتم که از علاقه‌ی خودم به فیلم‌های دنیای مارول بگویم نه علاقه‌ام به سریال‌های دنیای مارول! [تنها سریال دنیای مارول که برایم جذاب بود «پانیشر» بود؛ هر دو فصل‌اش؛ که به رغم محبوبیت زیاد، به دلیل درگیری حقوقی مارول‌استودیو با نت‌فلیکس، ساخت‌اش متوقف شد و البته چه از لحاظ ایده و چه از لحاظ اجرا، ربطی به سریال‌های جدید مارول ندارد.]

دیدن سریال‌های غیرِ انیمیشنی، نه یک انتخاب که بیشتر به دلیل در جریانِ اخبار روزِ مارول بودن است! زرنگی مارول آن است که ماجراهای دنیایش را با سریال‌ها گره زده است و شما برای آنکه از فیلم‌های سینمایی‌اش سردربیاورید باید این سریال‌های با ریتم کُند را ببینید سریال‌هایی که به لطفِ همکاری مارول با دیزنی، زیادی نوجوانانه و پر از نتایج اخلاقیِ کسالت‌بارند که سعی شده موقعیت‌هاشان به اندازه فیلم‌ها، پیچیده نباشد! وقتی «هاکای» به نمایش درآمد می‌خواستم از اینکه صرفِ نظر کنم اما پسرم نظرش فرق داشت. ظاهراً مجذوبِ ریتم کُند واقع‌گرایانه و حذف متافیزیک از کار و دیالوگ‌محوری کار شده بود و معتقد بود که این کار را با باقیِ سریال‌های مارول متفاوت است. شاید بهتر بود این متن را او می‌نوشت که کلی دفاع از «هاکای» در آستین داشت اما قرار بود که من بنویسم که از خسیس‌بازیِ سرمایه‌گذاران در مهندسی صحنه‌های اکشن و فقدانِ ریتم لازم برای این صحنه‌ها عصبانی بودم و از اینکه داستانی برای یک فیلم ۹۰ دقیقه‌ای این قدر کش پیدا می‌کرد و به لطف سیاست‌های دیزنی، سریال، زیادی شبیه آثار شبِ کریسمس شده بود، داشت خون، خونم را می‌خورد! با این همه، در یک چیز طرفِ پسرم بودم مارول در حوزه سریال‌سازی، داشت کم کم بهتر عمل می‌کرد یعنی این کار به نسبتِ باقیِ کارها، فیلمنامه‌ی بهتری داشت و بازی‌های قابل قبول‌تری [البته منظورم بازی جرمی رنر نیست که حیرانی‌اش نه برای شخصیت‌اش در داستان، که به خاطرِ این بود که وسط این معرکه چه کار دارد می‌کند؟! چون هاکای این سریال، شباهتِ اندکی دارد با نقشی که او در سری «انتقام‌جویان» بر عهده داشت و گرچه فاقدِ نیروهای متافیزیکی بود ولی در بالاترین حد نیروی انسانی هم بود که در اینجا به چندین بار کتک خوردن هم منجر می‌شود!] که این بازی‌ها، یک جورهایی یادآور نوع بازیِ بازیگران فیلم‌های اجتماعی دهه‌ی ۱۹۷۰ بود که داستان‌هاشان در نیویورک می‌گذشت. [خُب، ظاهراً تنها چیزی که به ذهن آدم می‌رسد این است که داستان این سریال هم در نیویورک می‌گذرد!]

به هر حال، سریال «هاکای» بیشتر از آنکه درباره‌ی یک تیرانداز قهرمان باشد درباره‌ی یک پدرِ کتک‌خورده در شب کریسمس است که از یک گوش هم ناشنوا شده و وقتی سمعک‌اش را زیرِ پا خُرد می‌کنند، حتی توانایی صحبت تلفنی با بچه‌هایش را هم ندارد. [از خودم می‌پرسم آن موقعی که با خودخواهی تمام، با پسرم می‌نشستم و فیلم‌های ویم وندرس را با هم می‌دیدیم نباید منتظر این عذاب الیم بودم که حالا از هر فیلم واقع‌گرا با آدم‌های کتک‌خورده و آخرِ خطی، خوش‌اش بیاید؟!]

یه بازیگر پیدا کن که شبیه مایکل جکسون باشه!

«هاکای» در آغازِ خود با یک نمایش موزیکال همراه است با حضور قهرمانان فیلم «انتقام‌جویان» و با همین نمایش هم به پایان می‌رسد. این شاید در بدو امر، نشان از رویکردِ خاصی در مجموعه نباشد، اما وقتی قرار می‌شود «هاکای جایگزین» یا همان کیت بیشاب [در کمیک‌ها] با بازی هیلی استاینفلد با شمایلی شبیه مایکل جکسون وارد مجموعه شود، به نظرم معنادار می‌شود! البته، این به آن معنا نیست که این «نشانه‌ی معنایی» بدل به زنجیره‌ای از رویکردهای فرامتنی شده باشند چنانکه کتک‌خور شدن «هاکای اصلی» بدون کمان و شمشیرش، که به طور مشخص تأثیرپذیری از شخصیتِ توشیرو میفونه در فیلم درخشان کوروساوا یعنی «یوجیمبو» را به نمایش می‌گذارد، در حد یک «ایده» باقی می‌مانَد و به «اجرا» نمی‌رسد. [حتی فاصه‌ی اندک میانِ انتشار فیلم کوروساوا در ۱۹۶۱با اولین ظهور «هاکای» در ۱۹۶۴ و در کمیک‌های مارول هم دلیلِ مستحکمی برای چنین تشابهی نیست.]

از این نشانه‌ها، در مجموعه کم نیستند با این همه در نهایت، به رویکردی اُرگانیک در بافت و ساخت بدل نمی‌شوند. واقعیتِ امر این است که تمرکز بیش از حد جاناتان ایگلا بر شخصیت‌های کلینت بارتون و کیت بیشاب، تأثیرگذاری شخصیت «اکو» را هم کم‌رنگ کرده است و ورود دیرهنگام دو شخصیتِ بسیار تأثیرگذار «یلنا بلووا» با بازی خوب فلورنس پیو و «کینگ پین» با بازی باز هم خوب وینسنت دن آفریو [که البته قابل مقایسه با بازی وینسنت دن آفریو در همین نقش و در فیلم «بی‌باک» سال ۲۰۰۳ نیست که بازی بن افلک و کالین فارل را هم زیر سلطه‌ی خود دارد همچنان که بازی‌اش در «مسیر سبز» فرانک دارابونت، بازی تام هنکس را به گوشه‌ی رینگ برده است و زیرِ تأثیر مرگبارِ خود تقریباً نابود کرده است!] زمانِ لازم برای رسیدن به «تعادل دراماتیک» را از مجموعه گرفته است و به همین دلیل است که دو قسمتِ پایانی با حضور پررنگ‌تر مایا و حضور بلووا و پین، خیلی جذاب‌تر از چهار قسمت پیشین است. اگر بخواهم مثلِ یک طرفدار متعصبِ منچستر یونایتد که از شکست‌های زنجیره‌ای تیم‌اش ناراضی‌ست نظری بدهم باید عرض کنم که «هاکای» در حدِ همان نمایشِ موزیکال آغازِ سریال به «انتقام‌جویان» شبیه است و این به معنای آن است که من به عنوان یک طرفدار، خیلی عصبانی هستم!

تماشای «هاکای» در نماوا

نوشته نگاهی به مجموعه «هاکای» / تراژدی و کُمدی در شبِ کریسمس به شیوه‌ی دیزنی نه مارول! اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.

مطالب مرتبط