«گوسفند سیاه»؛ فرار از طردشدگی

امتیاز دهید post

مجله نماوا، علیرضا نراقی

از دردناک‌ترین تجربه‌های یک فرد در نسبت با اجتماع تجربه طرد شدن است. این تجربه برای همه ما آشناست. همه انسان‌ها در طیف و اندازه‌ای طردشدگی را تجربه می‌کنند، چون همواره وارد جوامعی تازه می‌شوند و هر یک ویژگی‌های متمایز خاص خود را دارند که در جامعه تعریف نشده و سرکوب می‌شود. طردشدگی احساسی بی‌پناهانه و خودویرانگر از انزوا را برای انسان -به مثابه موجودی اجتماعی- پدید می‌آورد. طرد شدگی کنار آمدن با خود را دشوار می‌کند، چون احساس ناکافی بودن را در طردشده عمیق می‌کند. البته به مرور زمان انسان در یک مکانیزم تدافعی متبحرانه طردشدگی را تبدیل به هویت خود می‌کند؛ بستری برای توجیه جداافتادگی و غربتی غیرضروری و ناعادلانه.

طردِ «تفاوت» از اصلی‌ترین خاصیت‌های جوامع گله‌ای یا هویتی است. جوامعی که به واسطه یک ایده نژادی، قومی، جنسیتی، جنسی، اعتقادی و… خود را تعریف می‌کنند. اولین برخورد چنین اجتماعاتی با فرد متفاوت از خود طرد است. در عین حال طرد راهکاری هوشمندانه است چون با نوعی اثبات و تأدیب همراه است. اثبات این امر که فرد به اندازه کافی خوب نیست تا توسط جامعه پذیرفته شود و تأدیب به این معنا که عواقب تفاوت و دیگری بودن را به همه نشان دهد و از این طریق انسجام و پیوند گله را حفظ کند.

مستند «گوسفند سیاه» ساخته اد برکینز درباره کورنیلیوس واکر، جوانی اصالتاً نیجریه‌ای است که همراه خانواده خود به بریتانیا مهاجرت کرده و در لندن زندگی می‌کند. پس از قتل دوست ده ساله کورنیلیوس دمیلولا تیلور خانواده تصمیم می‌گیرد که از لندن به جایی آرام‌تر و حاشیه‌ای، نقل مکان کند، غافل از اینکه این شهر کوچک تحت سیطره دو خانواده بزرگ نژادپرست است که زندگی برای سیاهان را بسیار دشوار می‌کنند. اما این سفید پوستان نژادپرست موفق می‌شوند با اجرای سلوک طرد کورنیلیوس را به گله خود بیاورند.

طرد سرکوب است

طرد شدن توسط جمع، خانواده و یا هر گروه مرجع هویت سازی احساس ناخشنودی از خود را سبب می‌شود و این احساس، مادر سرکوب‌های خودکاری است که می‌تواند یک انسان، خاصه یک نوجوان در شرایط کورنیلیوس را دچار خود کند. مهمترین نکته‌ای که کورنیلیوس در روز واقعه‌ی طرد درک می‌کند این است که باید خود را تغییر دهد و تغییر ماهیت خود به سبب فرایند طرد و سرکوب چیزی جز دست و پا زدن برای پذیرفته‌شدن نیست. تغییر در چنین شرایطی همان سرکوب است- شکل موزیانه‌ای از خود نابودگری- و ثبات تن دادن به انزوایی است که آنهم سرانجام امنیت روانی فرد را از هم می‌پاشاند؛ در هر حال در دو سر طیف نابودی است، اما راه سوم مبارزه است چیزی که دست‌کم برای کورنیلیوس جوان و خانواده آسیب‌پذیر او ناممکن است.

اما طرد اصلی کورنیلوس در آن روزی اتفاق نمی‌افتد که فیلم به نمایش می‌گذارد؛ روزی که در زمین فوتبال توسط جوانان آشوبگر و خرابکار سفیدپوست به شدت کتک می‌خورد. آنها پس از کتک زدن کورنیلوس به او می‌گویند: دیگر بیرون نیا و برگرد به همان آفریقا. این طرد ضربه نهایی به پیکر جدا افتاده این نوجوان است، اما طرد اصلی و اولیه خیلی پیشتر توسط پدرش انجام شده است، حقیقتی که مدام او در گفتار خود به آن اشاره می‌کند. در سراسر فیلم کمبودی که کورنیلیوس بر آن تأکید دارد عدم توجه و علاقه پدرش – به عنوان قهرمان زندگی پسر- به اوست. این عدم توجه و عدم پذیرش ضعف از سوی یک کودک ده ساله توسط پدرش، ابعاد موقعیت طردشدگی در کورنیلیوس را نشان می‌دهد، طردی که از درون خانواده رخ داده و امکان ضعیف بودن را نیز از او گرفته است. حال او که نمی‌خواهد طرد تازه‌ای را تجربه کند انتخابش این است که خود را چنان سرکوب کند تا جذب گروه جوانان آشوبگر نژادپرست شهر شود. سرکوب خود راه پذیرفته شدن توسط جمع است، پس طرد به نوعی سلوک جذب هم هست.

طرد جذب است

کورنیلیوس شروع به تغیر می‌کند. رنگ چشمانش را تغییر می‌دهد. به شکل رقت‌انگیزی صورتش را سفید می‌کند و کم‌کم با گروهی که او را طرد کرده بودند دوست می‌شود. کم‌کم به یک وندال خشن تمام عیار تبدیل می‌شود و گوسفندی سیاه می‌شود در میان گله‌ای مطلقاً سفید. آن سفید کردن صورت و آبی کردن چشم کورنیلیوس را بیشتر شبیه یک دلقک، یک بازیچه سرگرم کننده برای گروه می‌کند. او از طریق خیانت به خود، از طریق فرار از خود، جذب گروهی می‌شود که ماهیت وجودی او را زیر سؤال می‌برند و حتی او را کاملاً انسان نمی‌دانند، کونیلیوس برای آنها میمونی نیمه متکامل است که هنوز جایی در میان انسان‌ها ندارد، مگر آنکه مانند یک حیوان خانگی با حقوقی مشخص و محدود خانواده بزرگ و اصیل را همراهی و سرگرم کند. کورنیلیوس کم‌کم خشن‌تر می‌شود و برای کسب لذت از جذب و تأیید بیشتر توسط گروه، دست به کارهای خلاف و پرخاشگرایانه می‌زند. او خود به نژادپرستی سیاه تبدیل می‌شود که حاصل شعبده جذب از طریق طرد است.

یک مونولوگ دردناک

فیلم «گوسفند سیاه» که در سال ۲۰۱۸ ساخته شده، اثری است تکان دهنده و اثرگذار که نامزد دریافت جوایز متعددی شده و بیش از ۱۱ جایزه جهانی به دست آورده که از میان آنها می‌توان به نامزدی دریافت جایزه اسکار بهترین فیلم کوتاه مستند، جایزه جشنواره فیلم کوتاه استتیکا، جایزه جشنواره بین‌المللی فیلم کمدن و دریافت یک جایزه جری و یک جایزه جشنواره بین المللی فیلم ارواین، دو جایزه جشنواره بین المللی مستند شفیلد و سه جایزه جشنواره فیلم روآن انگلستان اشاره کرد. فیلم با تصاویر بازسازی شده موقعیت‌ها و بزنگاه‌های حسی تجربه شده توسط کورنیلوس را ملموس می‌کند، اما بار اصلی روایت به دوش خود شخصیت اصلی است. او در گفت‌وگویی که بیشتر به مونولوگی نرم، آرام و در عین حال پردرد شبیه است، آنچه در روند تجربه خشونت، هجرت، طرد، سرکوب و جذب تجربه کرده را روایت می‌کند.

فیلم در تصویری بسته چهره او را با پست‌زمینه‌ای خاکستری به تصویر می‌کشد و از این قاب کوچکِ گرفته، به طبیعت بی‌آفتاب، همواره بارانی و دلگیر ساسکس پیوند می‌خورد و این را با روحیه ملنکولیک و تجربیات دردناک شخصیت اصلی بهم می‌‌آمیزاند. فیلمساز کمتر گفتار کورنیلیوس را قطع می‌کند و بیشتر با سؤالاتی کوتاه و دقیق احساسات و ظرایف واقعیت را آشکار می‌کند. مستند پخته و کامل اد پرکینز در میانه آثار متعددی که در زمینه تبعیض نژادی ساخته شده، جزو آثار هنری‌تر محسوب می‌شود که تصویری عمیق و پیچیده‌ از اثرات روحی و حسی این پدیده را هم در ابعاد فردی و روانی و هم در حوزه جمعی و عمومی مورد توجه قرار داده است.

تماشای «گوسفند سیاه» در نماوا

نوشته «گوسفند سیاه»؛ فرار از طردشدگی اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.

مطالب مرتبط