«نیش»؛ بازی تو در تویی به نام زندگی

امتیاز دهید post

مجله نماوا، سحر عصرآزاد

فیلم سینمایی «نیش» یک کلاسیک جذاب و ماندگار از سینمای هالیوود است که به مدد فیلمنامه محکم، کارگردانی حساب شده، بازی‌های ظریف ستاره های بازیگری همه دوران، موسیقی به یاد ماندنی و … پس از ۴۹ سال همچنان قابل رجوع چندین باره است.

جرج روی هیل سال ۱۹۷۳ یعنی چهار سال پس از موفقیت فیلم «بوچ کسیدی و ساندنس کید» با بازی پل نیومن و رابرت ردفورد در نقش دو رفیق تبهکار که ۷ نامزدی و ۴ جایزه اصلی اسکار را برایش به همراه داشت، با همین زوج طلایی فیلم جدیدش را ساخت.

«نیش» بر اساس فیلمنامه‌ای از دیوید اس وارد، درامی تو در تو است که به بازی در بازی‌های متعدد دو همکار جیب‌بر- خلافکار برای گرفتن انتقام دوست قدیمی‌شان و اجرای یک نقشه بزرگ و حساب شده می‌پردازد.

فیلمی که ۱۰ نامزدی و ۷ جایزه اسکار؛ از جمله بهترین کارگردانی، فیلم، فیلمنامه و موسیقی را به خود اختصاص داد و جایگاهی در کارنامه روی هیل و سینمای هالیوود پیدا کرد که حتی کارگردان هم دیگر نتوانست آن را تکرار کند.

«نیش» به زندگی جیب بر جوانی به نام جانی هوکر (رابرت ردفورد) در دهه سی میلادی شهر جولیت ایالت ایلی نویز می‌پردازد که با همکار سیاهپوست‌اش؛ لوتر کولمن (ارل جونز) که همه مهارت‌هایش را از او آموخته، بزرگترین دزدی عمرشان را به شکلی ناخواسته از یک بانکدار- قمارباز قهار؛ دویل لانگان (رابرت شاو) می‌کنند.

اما این اولین گام در مسیر انتحاری است که منجر به مرگ مرموز لوتر و و فرار هوکر به شیکاگو می‌شود تا هم از دست آدمکشان لانگان جان سالم به در ببرد، هم از چنگ قانون و مأموری که به خاطر پول تقلبی دنبالش است فرار کند و هم با کمک رفیق قدیمی لوتر؛ هنری گندورف (پل نیومن) انتقام دوستش را از لانگان بگیرد.

همین خلاصه کوتاه نشان می دهد قصه فیلم به مثابه بازی های تو در تویی است که تغییر مداوم نقش‌های کاراکترها را در مقاطع مختلف به دنبال دارد. از نقش‌هایی که کاراکتر به ضرورت درام و حفظ جان خود ایفا می‌کند تا نقش‌هایی که برای اجرای نقشه نمایشی گندورف و راه اندازی یک مرکز شرط‌بندی قلابی به کاراکترهای فرعی داده می‌شود تا … نقش‌هایی که بازیگران فیلم به واسطه الزام این فیلمنامه و فیلم به ایفای آن می‌پردازند.

همچنانکه فیلم از ابتدا ایده بازی‌سازی را محور روند کلی و جزئی خود قرار داده، فیلمنامه نیز تابع ساختاری متقاطع و تکه تکه است؛ نه به مفهوم رایج اپیزود بلکه به عنوان شیوه و پیشنهادی جدید در قصه‌گویی متناسب با ایده درونی اثر.

ساختاری که به واسطه برش‌های متعدد در موقعیت‌های مقطعی که با طراحی، عنوان و میان‌نویس‌های خاص انتخاب شده، به مخاطب امکان لذت بردن از جذابیت داستان‌پردازی با تکیه بر نقاط اوج درام را فراهم کرده تا به نوعی هم از رئالیسم محض فاصله بگیرد و هم در بطن رویدادهایی با تعلیق و هیجان محض قرار بگیرد که همان ایده بازی‌سازی را دنبال می‌کنند.

هرچند مرگ لوتر موتور محرکه درام و رویدادی است که هوکر و گندورف را به واسطه نیاز دراماتیک مشترک برای انتقام گرفتن از لانگان به هم پیوند می‌دهد، اما واقعیت این است که پس از ورود هوکر به شیکاگو و پهن شدن تدریجی تور نمایش گندورف، به تدریج این موضوع اهمیت خود را از دست داده و این شخصیت‌ها، روابط، نقش‌ها و بازی‌های تو در توی ماهرانه‌شان است که پیش‌برنده این درام جذاب و خوش ساخت است.

به‌خصوص پس از مواجهه مخاطب با کاراکتر منفور لانگان؛ نوع رفتار و زاویه‌ای که نویسنده و فیلمساز برای ثبت تصویر او انتخاب کرده اند، باعث می‌شود از میدان به در کردن چنین شخصیتی ورای ماجرای انتقام، تبدیل به خواسته دلی مخاطب هم شود.

این درحالیست که ابتدای فیلم به مخاطب فرصت چندانی برای همدلی با لوتر داده نشده مگر به واسطه ایده تیپیکال سیاهپوست بودن او در جامعه دهه سی آمریکا و تبعیض نژادی رایج آن زمان که مخاطب را به همراهی اولیه وامی‌دارد.

البته فیلمساز تلاش کرده برای فراموش نشدن قطعی نیاز دراماتیک اولیه کاراکترها، در میانه کار رجعتی به این ماجرا داشته باشد. آنهم به واسطه تهدید هوکر برای همکاری با اف بی آی که احتمال زندانی شدن همسر لوتر یکی از گزینه‌های روی میز و عاملی مهم در تغییر نظر او برای همکاری با پلیس است.

این دقت و ریزبینی در پیشبرد فیلمنامه را به‌خصوص در طراحی خطوط فرعی متعددی که به شکل موازی با خط اصلی پیش می‌روند، می‌توان از نظر گذراند. خط فرعی تعقیب هوکر توسط اسنایدر (چارلز دورنینگ) از آن جمله است که با کاشت‌های بجا و برداشت‌های مناسب در شکل‌گیری فینال و به‌خصوص غافلگیری پایانی نقشی اساسی دارد.

حتی خط فرعی مأموری که گندورف برای محافظت از هوکر اجیر کرده و هویتش تا سکانس قتل زن جاسوس مخفی است، کلاف درهم پیچیده روابط واقعی و پشت پرده و نمایشی را برجسته می‌کند. به گونه‌ای که با پرداختی ظریف و موجز به شکل تدریجی پیش رفته و در انتها به خط اصلی پیوند می‌خورد.

فیلم در عین پرداختن به روابط مافیا و خشونت و التهاب و کشتار که در بطن درام‌های این‌چنینی موج می‌زند و مخاطب هم چنین انتظاری از آن دارد، حرکتی ظریف بر لبه باریک بین رئالیسم محض و نمایشی دارد به گونه‌ای که نه دچار خشونتی از پیش تعیین‌شده و دافعه‌برانگیز می‌شود نه دچار ساده‌انگاری و ایجاد حس سرخوردگی در مخاطب.

به همین واسطه است که مرگ و کشتار و برخورد فیزیکی و … که از رویدادهای رایج در چنین فیلمی است؛ مثل مرگ لوتر یا قتل غافلگیرکننده زن جاسوس، در عین حضور در فیلم واجد پوسته‌ای متعادل شده هستند تا مخاطب را به حس و درکی متمایز نزدیک کنند که به همان ایده بازی‌سازی فیلم و در نهایت جهان سینما و فیلمسازی و نمایش ارجاع می‌دهد.

چه بسا بتوان حال و هوای فیلم را به نمایی کوتاه از خود اثر ارجاع داد؛ صحنه‌ای که زنان خانه بدنام که به خاطر نبود مشتری تعطیل شده‌اند، روی اسب‌های موزیکال چرخان سرخوشانه در حال بازی و تفریح هستند و کاراکتر فیلم و البته مخاطب را به سواری با موزیک فرا می‌خوانند!

فیلم «نیش» واجد یک فینال غافلگیرکننده است که زنجیره بازی‌های تو در توی فیلم را تکمیل می‌کند. پایانی که هرچند به سبک و سیاق پایان‌های خوش، پرونده فیلم و سرانجام هوکر و گندورف را با رسیدن به مقصود و به دام انداختن لانگان می‌بندد، اما تبدیل به اثری سهل‌الوصول و ساده‌انگارانه نمی‌شود.

چراکه از ابتدا بر سر قراری که با مخاطب گذاشته و انتظار و توقعی که در او ایجاد کرده، می‌ایستد؛ آنهم چیزی نیست جز ارزشگذاری به بازی و نقش‌هایی که آدم‌ها به تناسب نوع زندگی و جهانی که در آن به سر می‌برند خواسته و ناخواسته به عهده می‌گیرند؛ مثل هر یک از ما در زندگی واقعی‌مان.

تماشای «نیش» در نماوا

نوشته «نیش»؛ بازی تو در تویی به نام زندگی اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.

مطالب مرتبط