«داستان سه خواهر»؛ چرخیدن حولِ دایره

امتیاز دهید post

نویسنده: فاطماجهان آک‌کارتال/ ترجمه: ندا قوسی

«داستان سه خواهر» قصه‌ی سه خواهر را بازگو می‌‌کند که هر یک برای خانواده تنها یک نان‌خور به‌شمار می‌روند. آن‌ها بعد از چند سال‌ دوری از هم به سبکی همچون افسانه‌ی پریان‌ گرد هم جمع می‌آیند. فیلم به کارگردانی اِمین آلپر که با سبک منحصربه‌فرد و زیبایی‌شناسیِ خاص خود که به داستان‌های ترسناک هم نزدیک می‌شود، پرتره‌ای هراس‌انگیز در بحران و تنشی فزاینده از مناطق دورافتاده‌ را ترسیم می‌کند.

سومین فیلم آلپر، فیلم بلند «داستان سه خواهر» (۲۰۱۹) است که در فستیوال برلیناله اولین نمایش جهانی خود را داشت، جشنواره‌ی فیلم استانبول را نیز با جوایز لاله‌‌ی طلائی برای بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر زن (البته مشترک بین سه بازیگر اصلی)، بهترین موسیقی متن و نیز با جایزه‌ی فیپرشی به پایان رساند.

کارگردان در «داستان سه خواهر»، آنچه از کودکی خود به یاد می‌آورد، از کسانی که برای لقمه نانی نزد خانواده‌های مرفه پذیرفته می‌شدند را روایت می‌کند. در فیلم «پشت تپه»(۲۰۱۲)، آلپر یک طرح زندگی‌نامه‌ای از پدر وکیلش را حکایت می‌کرد که تصویرگر جدال بین عشایر و ساکنین قونیه-ارمنک بر سر خاک بود و در عین حال خود او اذعان داشت که از الهامات ادبی موجود در آثار سه‌گانه‌ی یاشار کمال، با نام «آن سوی کوهستان» نیز تاثیر پذیرفته است. هذیان‌های نهفته در ساختار جامعه، پارانویا و بدبینی که در میان جمعیت‌ها وجود دارد، انسان‌هایی که لاجرم و ناگزیر در فرایندهای اجتماعی و حتی در تولد اسطوره‌هایشان با خشونت روبرو هستند، مطرح می‌شود. این‌چنین است که با نگاهی تحلیلی پشت تپه با آن سوی کوهستان ارتباط مفهومی پیدا می‌کند. در «داستان سه خواهر»، تمایل به ترک روستا را در محور داستان مشاهده می‌کنیم، لیکن در اساس انگار روستا خودش نیست و شمایلی از افسانه‌ی پریان است که مانند برش‌های عمیقی که بر جان یک پارچه افتاده، با شیوه‌ی روایتیِ متفاوت مضامینی شبیه به تم داستانی «مرگِ عزیز بیعار» از لطیفه تکین را نیز به ذهن متبادر می‌سازد. اما سوال اینجاست، چگونه در موقعیتی مبهم از خانه‌‌ی خانواده‌ای که فرد به او سپرده می‌شود و در آن مساله‌ی معاش و نگهداری اهمیت می‌یابد، داستان به گونه‌ای روایت می‌شود که یادآور داستان‌های ‌پریان باشد؟ سه خواهر که مجبور به بازگشت به روستا شده‌اند، خوشبختی‌شان تنها و تنها در گروِ زیست در خانه‌ای است که نه در آن به فرزندی پذیرفته شده‌اند و نه آنجا خدمتکارند، و درعین حال انگار هم به فرزندی پذیرفته شده‌اند و هم خدمتکارند، یعنی به قولِ کارگردان برای دست یافتن به «پشتِ قله‌ی قاف» زور می‌زنند، و همین است که داستان زندگی ریحان، نورهان و حوّا را شبیه افسانه‌ی پریان می‌کند.

«هر چقدر هم که مردان فیلم رقت‌انگیز، بی‌کفایت و بی‌جسارت باشند، نهایتاً خواهران هستند که در دام‌ها و سختی‌ها گرفتار می‌آیند.»

آیا این داستان زنان است که بازگو می‌شود؟ شاید به نظر برسد که برای اولین بار است در فیلمی از امین آلپر از زنان سخن به میان می‌آید. بر خلاف فیلم پشت تپه، که تنها کاراکتر زن که مورد تجاوز جنسی قرار گرفته بود فقط به پانسمان زخم و مراقبت از کودک می‌پرداخت، اینجا آلپر به خواسته‌ها و احساسات شخصیت‌های زن اهمیت می‌دهد. از سوی دیگر مردان داستان چندان «جلب توجه» نمی‌کنند، به جز ویسل که به معنای واقعی کلمه شخصیتی روان‌پریش و دچار اختلالات روانی است. ویسل که با ریحان، خواهر بزرگتر ازدواج کرده، خواهری که از خانه‌ی دکتر نجاتی بَی، یکی از سرشناسان به روستا برگردانده شده، کینه‌ای ناشی از ناتوانی‌های خود دارد. درواقع ازدواج ویسل با ریحان همچون لعنت و نفرینی است برای او، گویی ازدواج با زیباترین دخترِ روستا برای ویسل چیزی جز بدبختی و بدبیاری نبوده. نجاتی بَی که ریحان، دختر تحت سرپرستی‌اش را آبستن کرده بوده و بعد او را به روستا بازگردانده بوده آنجا که متوجه می‌شود ویسلِ «خُل وضع» قصد دارد موجودیت خودش را تثبیت کند و از او شغل می‌خواهد، به شکل مشمئزکننده‌ای از انسان‌دوستی و هم‌دلیِ خود سخن می‌گوید. پدرِ سه خواهر، شِوکت شخصیتی ضعیف و بی‌کفایت دارد. انگار هرچقدر هم مردان فیلم رقت‌انگیز، دوست‌نداشتنی، بی‌کفایت و یا ناتوان باشند مهم نیست و این سه خواهر هستند که در دام داستان این مردان گرفتار آمد‌ه‌اند. آنجا که شوکت می‌گوید: «داستان آن سه خواهرِ ناسپاس را برایتان تعریف کنم؟» و بعد با تکرارِ چندباره‌ی این جمله که شوخیِ طعنه‌داری در آن نهفته است می‌گوید: «هرچند با تعریفش هم نمی‌فهمید.» این وضعیت گرفتار آمدن را کاملاً معنا می‌کند. هر چند که سه‌ خواهر هم به تکرار این شوخی می‌خندند، شاید این خنده و نشاط آن چیزی نباشد که به دنبال آن‌اند لیکن به هر حال راهی برای شادی و خنده می‌یابند، مثل کودکی که به جزئیات یک قصه‌ و افسانه‌ گوش می‌دهد. حس آشنایی، حس نزدیکی و شباهتِ سرنوشت در همین تکرار‌های شیطنت‌آمیز جملاتِ شوکت مشهود است.

برای چوپانانی که از تاریکی می‌ترسند الهامِ از افسانه‌ها و اسطوره‌های قديمي باعث می‌شود که گمان ببرند سنگ‌های بیابان هم با باد جان می‌گیرند و روح‌ دارند. در «داستان سه‌ خواهر» نیز، ویسل چوپانی است که از تاریکی می‌ترسد، اما او مرتکب جنایتی می‌‌شود که شاید فقط در افسانه‌ها و اسطوره‌ها نمودی شبیه به آن را بتوان یافت، چرا که انسانِ تابعِ قوانین بشری و قوانین خدایان هرگز مرتکب چنین گناهی نمی‌شود. هم در تراژدی که ویسل عمداً مرتکب آن می‌شود، و هم در خشونت رفتاری و تندخویی ریحان در مقابل ویسل یک ظلم غیرمعمول نهفته است، درست شبیه به جور و‌ ظلمی که در افسانه‌های پریان یافت می‌شود. حال آیا این ظلم و بیدادگری، در جایگاه یک زن به ریحان، قدرت و نیروی رهایی می‌بخشد؟ گویی این واقعیت که ریحان دیگر یک دختر باکره نیست بلکه فقط باید یک مادر باشد مسیری ساخته برای مجازات او در جامعه‌ای مردسالار. گذشتن از آستانه‌ای که دیگران هنوز از آن عبور نکرده‌اند برای خواهران دیگر که به آن قله‌ی قاف نرسیده‌اند، آن هم در جایی که رقابتی شدید برای شادتر و مثلاً بهتر زندگی کردن وجود دارد، نه تنها هیچ مزیتی برای ریحان ایجاد نمی‌کند بلکه تبدیل به موقعیتی می‌شود که امید او برای بازگشت به شهر را هم از بین می‌برد. خواهر وسطی، نورهان را به روستا بازمی‌گردانند زیرا او کودکی را که مسؤولیت نگهداری‌اش را داشته به بهانه‌ی خیس کردنِ رختخواب، تنبیه کرده این یعنی نورهان مشتاق مقام قدرت بوده. از سوی دیگر، خواهر کوچک‌تر، حوّا مجبور شده فرصت‌هایی را از دست بدهد که مسلماً در روستا دستیابی به آن‌ها امکان‌پذیر نیست. در سکانس آغازین فیلم‌، او در حالی‌که در مسیر بازگشت به خانه است اشک می‌ریزد، حوّا از کودکی مراقبت می‌کرده و حال کودک فوت شده اما اشک‌های او به خاطر آن کودک نیست بلکه به دلیل عقب‌گردی است که در زندگی‌اش پیش آمده، عقب‌گرد و پَسرفت در طبقه و مرتبه‌ی اجتماعی‌ -و حتی در شرایط مادی زندگی‌اش‌-. خواهرها هر چه کنند درون چمبره و دایره‌ای محدود گیر افتاده‌اند، به هر درک و فهمی هم که برسند و حتی اگر برای لحظاتی هم احساس قدرت کنند، باز هم بدون این‌که بتوانند جای دیگری بروند درون همان دایره دور می‌چرخند، درست مثل خدیجه‌ی دیوانه [در فیلم] که پشت هم در مسیری دایره‌وار پشتک و وارو می‌زند.

«ویسل چوپانی که از تاریکی می‌ترسد، مرتکب جنایتی می‌‌شود که شاید فقط در افسانه‌ها و اسطوره‌ها نمودی از آن را بتوان یافت، چرا که انسانِ تابعِ قوانین بشری و قوانین خدایان هرگز مرتکب چنین گناهی نمی‌شود.»

منطقه‌ی محرومی عجیب و غریب

قاب‌هایی که با وسواس تمام فیلمبرداری شده‌اند بعضاً تکرار می‌شوند؛ به ویژه نگاهِ فرضیِ متحرک، از داخلِ ماشینی که به روستا می‌رود یا از آنجا بازمی‌گردد، نگاه به سمت جاده‌ی تپه‌ای و کوهستانی. این نقطه دید و نگاه (پی‌او‌وی) به نظر نمی‌رسد که متعلق به فردی باشد که درون اتومبیل نشسته، بلکه انگار می‌خواهد گره خوردن احساسات متجلی شده با آمدن و برگشتن اتومبیل به روستا را به چشم مخاطب بیاورد. این زاویه‌ی دید به دلیل تکرار چندباره‌اش قابل توجه است مانند بسیاری از موتیف‌ها که در فیلم تکرار می‌شوند که همگی تمثیلی از همان حرکت دایره‌وار هستند. به عنوان مثال اصرارِ ویسل به نجاتی بَی که پیش‌تر هم بارها و بارها تکرار شده بود و در آن شب شوم باز آن خواهش را که به دفعات تکرار کرده بود مطرح می‌کند که این خود به تشدید تنش دامن می‌زند. این‌طور است که ویسل هم در انتها دچار تکرارِ سرنوشت پدرش می‌شود.

نورپردازی سایه روشن (یا کیاروسکورو) که به‌طور چشمگیری در طول فیلم از آن استفاده شده و به مخاطب یادآوری و القاء می‌کند که بسیار بیشتر از آن چیزهایی که می‌‌بیند و می‌داند، چيزهايی هست که نمی‌بیند و نمی‌داند و بدین شکل قصه‌ای را که روایت می‌کند به داستانی ترسناک و هول‌انگیز تبدیل می‌کند. همین‌طور بر تناقضات و تفاوت‌ها نیز تاکید می‌کند، تاکید بر این مطلب که همواره سکه دو رو دارد. حال آیا ویسل برای این‌که حقیقت را گفته «دیوانه» شده یا در جنونِ مشترکِ او و پدرش، اعجاز و رازی نهفته است؟ او به عنوان «عامل هرج و مرج» برخلاف قوانین و آداب مرسوم عمل می‌کند (همان نظم قراردادی؟) این‌که نه‌تنها ناخوانده بر سر سفره‌ی سَرورش [نجاتی بَی] می‌نشیند بلکه با اصراری وسواس‌گونه حقیقت را بازگو می‌کند و این‌چنین باعث عصبانیت سایرین می‌شود. انگار یک ویسل دیگر است که سر میز دارد آن حرف‌ها را می‌زند. آینده‌ی روشنی در روستا وجود ندارد، نجاتی بَی زمین‌دار و صاحب املاک روستاست ولیکن مهم‌ترین سرمایه‌ای که برای خانواده‌ی نجاتی بَی سودآور است پمپ بنزینی است که به رهگذران خدمت می‌رساند و کسی درست نمی‌داند که چه میزان ارزش دارد -از دید ویسل میزان ارزش آن بالا و فراتر از تصور است- از این رو است که ویسل به ریاکاری‌‌ها و پنهان‌کاری‌های دکتر نجاتی طعنه می‌زند.

این وعده‌ی نجاتی بَی به ویسل که «بگذار شرایط کار را بررسی کنم» در وعده‌ای که شوکت (پدر) به نورهان می‌دهد که «نجاتی بَی می‌آید و برایت دارو می‌آورد» هم درآمیخته و ممزوج است. در داستانی که ویسل شنیده و آن را روایت می‌کند یعنی قضیه‌ی «معدنی که توسط اجنه ویران شده» فقط بحث ظلم نیست و اتفاقاً به حقایق موجود در روستا نزدیک‌تر است. گویی یک روح عجیب و غریب در روستا پرسه می‌زند و آن روحِ معدن مخروبه‌ است. کندن و ربودن ذغال توسط اهالی روستا از معدن فروریخته و مسدود، اینجا مصداق مرده‌خوری است که این فقط در مورد معدن نیست و انگار مثل زبان مشترک عجیب و غریبی است که در مورد کل اقلیم و جغرافیایی که در قاب‌های فیلم نشان داده شده هم صدق می‌کند. دامنه‌های خاکیِ پیچ‌درپیچ جاده‌ی ورودی و خروجی روستا، کوهی که روستا بدان تکیه کرده در حالی که همچون قله‌ی قاف به نظر می‌رسد، برفی که چنان عاقبت ویسل را در خود پنهان کرده که انگار خودش آن گناه را مرتکب شده، آنچنان که فیلم «روزی روزگاری در آناتولی» (۲۰۱۱) را به خاطرمان می‌آورد آنجا که چهره‌های آرام و موقر نَفَس ترسناک خود را همچون رعد و برقی برون می‌دمند یا بادی که بر پهنه‌ی رودخانه می‌وزد و سرنوشت سیب‌ها را تغییر می‌دهد. این فیلم هم نمودی از رشد و بلوغ در روایتِ فیلم‌های مربوط به مناطق محروم است. به نظر می‌رسد کارگردان انعکاس غیرقابل گریز و مقاومت‌ناپذیر سرنوشت را که در نهایت به نابودی بعضی مردمان می‌انجامد و همچنین تبلور زمان -که تجلی بی‌زمانی در داستان‌های فولکلوریک است- را در این فيلم به خوبی درک کرده است.

امین آلپرکه از ابتدای فعالیت خود از فستيوال‌های معتبر جوایز متعددی دریافت کرده، بی‌شک نامی است آشنا که در جشنواره‌هاي بین‌المللی مخاطبان علاقه‌مند به سبک آثار نوری‌ بیلگه جیلان، با علاقه او را هم دنبال می‌کنند و در عین حال به اصالت کارهای او اعتقاد دارند. حس شوخ‌طبعی منحصربه‌فرد او و همچنین پوچ‌گرایی خاصی که او در پایان فیلم‌هایش به شکلی ناگهانی اما دقیق آن را لحاظ می‌کند را می‌شناسند این ویژگی‌ها با این فیلم بیش از پیش در کنار نام این کارگران قرار می‌گیرد. به گفته‌ی خودش «مناطق محروم را در پرانتز قرار دادن» و به جای آن پرداختن به وضعیت انسان‌ها انگار جایگاه امین آلپر را با توجه به این‌که او داستان‌های هیجان‌انگیزِ روان‌شناختی و وسترن را با خیال راحت و اعتماد به نفس روایت می‌کند، به عنوان نویسنده به تدریج قوی‌تر می‌کند.

این مطلب در نودویکمین شماره‌ی مجله‌ی Altyazi منتشر شده است.

تماشای «داستان سه خواهر» در نماوا

نوشته «داستان سه خواهر»؛ چرخیدن حولِ دایره اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.

مطالب مرتبط