«بازمانده»؛ امید و عشق راه نجات است

امتیاز دهید post

مجله نماوا، مینو خانی

«زندگی حتی وقتی بهش توجه نمی‌کنی، حتی وقتی از اینکه اونو بپذیری، قوی‌تر از توست. قوی‌تر از همه. مردم از جنگ برمی‌گردن و بچه‌دار می‌شن. مردان و زنانی که شکنجه شده‌ان، که مردن نزدیکان و سوختن خونه‌هاشون رو دیده‌ان، دوباره دنبال اتوبوس می‌دون، وضعیت آب و هوا رو تفسیر می‌کنن و برای بچه‌هاشون عروسی می‌گیرن. باورنکردنیه، ولی زندگی همینه. زندگی از همه‌کس و همه چیز قوی‌تره»

این جمله‌های آنا گاوالدا در رمان «دوستش داشتم» است که از زبان پی‌یر، یکی از دو شخصیت اصلی می‌گوید. اما هیج کس نمی‌داند این مردمانی که جنگ را دیده‌اند چطور و چگونه به زندگی ادامه می‌دهند؟ با چه کابوس‌هایی؟ با چه خاطرات تلخ و گزنده‌ای؟ و آیا این زندگی، واقعا زندگی است؟

این همان چیزی است که بری لوینسون، کارگردان امریکایی یهودی‌تبار که آثاری همچون «صبح بخیر ویتنام»، «مرد بارانی»، «باگزی» را در کارنامه‌اش دارد، در آخرین فیلمش «بازمانده» (۲۰۲۱) که یک درام بیوگرافیک است به ما نشان می‌دهد.

هرتزکو (هری) حفت با بازی بن فورستر، تنها بازمانده یهودی اردوگاه‌های کار اجباری آشوویتس خاطراتش از آن روزگار را برای پسرش، آلن تعریف می‌کند؛ خاطراتی که در کتاب زندگی‌نامه «هری حفت: تنها بازمانده آشوویتس» روایت شده و دستمایه ساخت فیلم «بازمانده» قرار گرفته است.

هری حفت توسط یکی از فرمانده‌هان آلمانی مستقر در اردوگاه تبدیل به بوکسور می‌شود تا هم‌وطنان یهودی خود را در مسابقه بوکس شکست بدهد، «چون یا باید چکش بود یا سندان». این چیزی است که فرمانده آلمانی از جنگ یاد گرفته و ترجیح می‌دهد که «چکش» باشد. برای همین هری را به سمتی می‌برد که تا آنجا که می‌تواند در رینگ قوی باشد، چون می‌خواهد شرط‌ها را ببرد. بازنده مسابقه توسط فرمانده کشته می‌شود.

هری بعد از جنگ و در شرایطی که از خانواده‌اش فقط یک برادر برایش باقی مانده، در بروکلین زندگی می‌کند و به دنبال نامزدش، لیا در لیست بازماندگان یهودی جنگ می‌گردد. یک باور به او می‌گوید که لیا زنده است. برای همین می‌خواهد اسمش جایی منتشر شود تا لیا ببیند و بتواند او را پیدا کند. با راکی مورسیانو، غول بوکس بازی می‌کند و شکست می‌خورد، نه فقط چون از او ضعیف‌تر است، بلکه چون در حین مسابقه باز خاطرات روزگار اسارت در ارودگاه به یادش می‌آید، خاطراتی که تا سال‌ها بعد او را رها نمی‌کند، خاطراتی که کابوس‌های شبانه‌اش می‌شوند؛ دعوت خبرنگار به روایت خاطره‌اش و اینکه چطور از آشوویتس زنده بیرون آمده را می‌پذیرد تا اثری از خود نشان دهد و لیا را پیدا کند. ولی خبری از لیا نمی‌شود.

روزگار بر اساس ذاتش می‌چرخد و بعد از اینکه هری ازدواج می‌کند و بچه‌دار می‌شود و سرش حسابی گرم زندگی است، لیا توسط خبرنگار پیدا می‌شود. او نیز ازدواج کرده و بچه دارد. عکس هری در مسابقه با مورسیانو را روز بعد از ازدواجش در روزنامه دیده، ولی دیگر هیچ چیز قابل برگشت نیست.

آنچه در این فیلم مهم است «امید» و «عشق» است که باعث شده تا لیا و هری زنده از اردوگاه آشویتس بیرون بیایند. لیا در دیدار با هری این را می‌گوید و هری هم تایید می‌کند؛ عشق چند ماهه دو جوان، آنها را در مرگ‌بارترین روزگار زندگی‌شان آن‌چنان قدرتی می‌بخشد که می‌توانند زنده از آن جهنم بیرون بیایند، دوباره زندگی کنند، عشق بورزند و امیدوار به زندگی ادامه دهند؛ هر چند خاطرات تلخ جزیی از همه لحظات زندگی‌شان باشد.

«بازمانده» با همه تلخی و دردی که در چشم‌ها و چهره هری چه در اردوگاه و همراه فرمانده آلمانی و در رینگ و چه در روزگار صلح و آرامش دارد، این امید را در دل بیننده‌اش زنده می‌کند و شاید برای مخاطب امروز (نه فقط در ایران که در همه جهان) که در انواع و اقسام مشکلات و بیماری‌ها خصوصا در دو، سه سال اخیر گرفتار شده نقطه امیدی برای روزگار بهتر و زندگی در آرامش باشد.

تدوین موازی روزگار اردوگاه با روزگار صلح و یادآوری خاطرات در بحرانی‌ترین و حساس‌ترین لحظه‌های زندگی هری، خیلی خوب این درد را منتقل می‌کند، درد زندگی در جایی به اسم «آشوویتس». جایی که در فیلم سیاه و سفید تصویر می‌شود تا در تقابل رنگ در زندگی عادی قرار بگیرد. آشوویتس، نامی که در دورترین نقاط زمین و برای دورافتاده‌ترین انسان‌ها، تلخ و دردآور است، از بس ظلم بر انسان‌ها شد. آن هم ظلم به خاطر دین که نه انتخابی است و نه انکارشدنی. این را هری در آخرین پلان‌های فیلم به پسرش، آلن می‌گوید. خاطراتش را روایت می‌کند، چون نمی‌خواهد آلن هم با ترس از دینش زندگی کند. روایت‎‌هایی که مرتضی سرهنگی، نویسنده و بنیان‌گذار ادبیات دفاع مقدس همیشه در هر جلسه و نشستی تاکید می‌کند که «ادبیات جنگ، ادبیات امید است» و منظورش از آن این است که کسانی که داستان‌ها، خاطرات و حتی فیلم‌هایی از جنگ‌ها را می‌بینند، و روزگار سخت و تلخی که آدم‌های جنگ از سر گذرانده‌اند را درک می‌کنند، به زندگی امیدوار می‌شوند، با سختی‌های آن کنار می‌آیند چون باور می‌کنند روزگار سخت‌تری مثل جنگ وجود دارد، روزگاری که هر لحظه در خطر مرگ وجود دارد.

«بازمانده» به ما می‌گوید در سخت‌ترین و تلخ‌ترین لحظه‌های زندگی، امید و عشق، نجات‌بخش است.

تماشای «بازمانده» در نماوا

نوشته «بازمانده»؛ امید و عشق راه نجات است اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.

مطالب مرتبط