«خواب زمستانی»؛ ما مزار دیگرانیم

امتیاز دهید post

مجله نماوا، نویسنده: محمود یاووز، ترجمه: ندا قوسی

برای فیلم چندلایه‌ای مانند «خواب زمستانی» نگارش یک مطلب نهایی امکان‌پذیر نیست به همین خاطر سعی می‌کنم نقد و نگاه خودم در مورد فیلم را در عناوین متفاوتی بیان کنم. (محمود یاووز)

مناظر منتخب در «خواب زمستانی»

جاده‌های طولانی، متروک و برفی؛ قصبه‌ای در منطقه‌ای دورافتاده‌ که محصور میان برف، باران و تندبادهای شدید است؛ گورستان‌ها، سوسوی چراغ خانه‌ها در انوارِ بی‌جان پاییزی؛ غارهای کاپادوکیا که نمادی از رجعت انسان به ذات اولیه‌ی خود هستند و طبیعتی منتخب که خود به عنوان کاراکتری اساسی گویای دردهای هستی‌شناسی انسان است. در حین تماشای «خواب زمستانی» حزن و غزل موجود در صحنه‌های آثار آنجلوپلوس را نیز احساس می‌کنیم.

الیاس و سنگی که به سوی شیشه‌ی ماشین پرتاب شد

نوری بیلگه جیلان، پرتاب سنگ به سوی شیشه‌ی ماشین را تداعی‌گر جنایت و مکافات می‌بیند؛ او با زیر سوال بردن مفاهیمی چون بی‌گناهی و عدالت، سنگ را به سوی قضاوت‌ها و پیش‌داوری‌های ذهن ما پرتاب می‌کند. در ابتدا گمان می‌بریم سنگی که به سمت شیشه‌ی ماشین آیدین (هالوک بیلگینار) پرتاب شده ناشی از یک بازیگوشیِ کودکانه بوده و ما فکر می‌کنیم الیاسِ کوچک باید به خاطر آن تنبیه شود چرا که ممکن بود این عمل او باعث مرگ کسی شود اما پس از این‌که او را پیدا کردند و به خانه آوردند ماجرا شکل دیگری پیدا کرد چرا که احساس می‌کنیم در سنگ پرتاب شده ردپایی از خشمِ مظلوم واقع شدن و نادیده گرفتن کرامت انسانی در مفهوم کج و معوج سرمایه‌داری و حسرت دنیایی عادلانه وجود دارد زیرا که آیدین صاحبخانه است و خانواده‌ی الیاس که مستاجر او هستند مشکلات مختلفی از سر می‌گذرانند و حتی در تامین کرایه‌ی خانه عاجزند (اخراج اسماعیل از معدن، زندانی شدنش و… سبب‌ساز این‌ها بوده.) چون اسماعیل توان پرداخت قرض‌هایش را نداشته، تلویزیون و یخچال خانه را برده‌اند و البته آن هم انگار کافی نبوده و به دلیل مقاومت اسماعیل در برابر مامورانِ توقیفِ اموال، اسماعیل در مقابل چشمان پسرش الیاس مورد ضرب و شتم پلیس قرار گرفته. این‌ها باعث نفرت بیشتر کودک نسبت به آیدین و مباشرش شده. در واقع ماجراهای پیشین مسبب آن صحنه‌ی پرتاب سنگ بوده‌اند. مباشر، یعنی هدایت که به تشر زدن و انتقاد از الیاس می‌پردازد، اسماعیل (نجات ایشلر) خشمگین‌تر شده و سیلی محکمی به صورت الیاس می‌زند. این صحنه یکی از صحنه‌‌های طافت‌فرسا و شاق خواب زمستانی است زیرا آن سیلی به صورت همه‌ی مایی نواخته می‌شود که به نوعی در مورد نظام غیرعادلانه‌ی سرمایه‌داری که قرن‌هاست تدوام داشته، بی‌تفاوت بوده‌ایم.

«خواب زمستانی»، باز ارجاعات زیادی به این‌ رفتار الیاس دارد. حمدی (سرهات کیلیچ) که یک روحانی است در یک سکانس الیاس را برای عذرخواهی به خانه‌ی آیدین می‌برد و از پسرک می‌خواهد که دست آیدین را ببوسد. الیاس با وجود اصرار زیاد زیر بار نمی‌رود و نمی‌خواهد دستبوسی کند درحالی‌که آیدین دستش را جلو می‌آورد و منتظر بوسیده شدن دستش می‌ماند. الیاس، نمی‌تواند به خود بقبولاند که دست آیدین را ببوسد و این درحالی است که به دست دراز شده‌ی آیدین که نمادی از غرور و خودبزرگ‌بینی است چشم دوخته، پسرک ناگهان بر زمین می‌افتد و با این افتادن چیزی در اعماق قلب ما می‌شکند. در صحنه‌ای که الیاس بر زمین می‌افتد شبیه جان کندنِ خرگوشی تیرخورده‌ یا تلوتلوخوردن اسبی که به سختی از رودخانه بیرون کشیده شده یادآور رنج و درد ویرانگری است که انسان‌ها بر هم وارد می‌‌کنند، آنجا ناگهان اثری از میکل آنژ به نام پیه‌تا(ترحم) را به ذهن‌مان متبادر می‌کند. [پیه‌تا، این شاهکار معروف نمایانگر بدن عیسی در دامان مادرش پس از مصلوب شدن است.] در اواخر فیلم باز چهره‌ی واقعی الیاس را می‌بینیم، آنجا که نهال (ملیسا سوزن)، همسر آیدین به خانه‌ی آنها می‌رود تا کمک مالی را به دستش برساند. وقتی حمدی می‌رود تا برای نهال چای بیاورد، نهال از الیاس می‌پرسد که دلش می‌خواهد در آینده چه کاره شود، الیاس جواب می‌دهد که می‌خواهد افسر پلیس بشود. تمایل الیاس برای پلیس شدن پرسشی در ذهن ایجاد می‌کند، چرا پسری که شاهد کتک خوردن پدرش از پلیس بوده می‌خواهد پلیس بشود؟ احتمالاً حقیقت تلخی پشت این آرزو پنهان است و آن هم اشتیاق او برای کسب قدرت است که از خشونت، ترس و سلطه سربرآورده و نمودی از تمایل او برای تسلط بر مردم است.

آیدین و کفش‌های گِلی

در صحنه‌ای که آیدین، کفش‌های گلیِ حمدی را که به ملاقات او آمده مقابل در خانه می‌بیند، با انزجار آنها را با پا کنار می‌زند و این سمبل غرور خودبزگ‌بینانه‌ی او در فیلم است، همچنین نمادی است از سبک نادرست او در ارتباط با مردم روستا. از یک طرف آیدین ادعا می‌‌کند که از معضلات و آسیب‌های اجتماعی رنج می‌برد اما از طرف دیگر از تحقیر روحانی، یعنی حمدی ابایی ندارد. مثلاً در حین صحبت با حمدی بوی جوراب ناراحتش می‌کند و به آن خاطر پنجره را باز می‌کند یا کفش‌های گلی او را پس می‌زند یا مبلغ کمی را که حمدی پس‌انداز کرده و برای کمک پیشنهاد می‌دهد را تحقیر می‌‌کند یا اصلاً قصد او برای رد ملاقات حمدی که به همراه کودک کیلومترها راهِ برفی و گل‌آلود را برای دیدن او آمده‌اند، همان کسی که یک بچه را تحت فشار قرار می‌دهد تا دست آیدین را ببوسد، این‌ها نمود عجیبی از فضایی ابزورد می‌سازند برای مردی که هیچ ربطی به مذهب ندارد و اتفاقاً خود را منتقد مذهب و به عنوان یک روشنفکر در اذهان مردم جا انداخته است. آیدین نقاب روشنفکری بر چهره زده اما یک خودشیفته‌ی واقعی است، او حتی تحمل آدم‌هایی که جاهایی سعی می‌کنند نقاب ساختگی او را کنار بزنند -مثل نجلا (دمت آک‌باغ) و نهال- را ندارد و از این امر می‌هراسد. به طور خلاصه، تماشای تضادهای درونی آیدین که در آثار داستایووسکی نیز تا حدی مطرح هستند، فرصتی را در اختیار مخاطب قرار می‌دهد تا با عمق تناقضات ‌درونی خودش هم روبرو شود.

ریاکاری که خیر واقعی را از بین می‌برد و جایگاه وجدان

در «خواب زمستانی»، ریاکاری یکی از رفتارهای برجسته است‌. ریاکاری که در معصومیت موج می‌زند و خیر و نیکی واقعی را سر و ته جلوه می‌دهد، تقریباً در تمام شخصیت‌های اصلی به چشم می‌خورد. آیدین از یک سو نقش یک انسان فرهیخته را بازی می‌کند و از سوی دیگر زیر پا گذاشتن وجدان و رفتارهای سنگدلانه‌‌ی او را در مورد مستاجرانش می‌بینیم؛ ابراز علاقه‌ی نهال به خیریه‌ای که برای مدرسه‌سازی به راه انداخته درحالی‌که این انگار کار خیر نیست بلکه نشانِ حسدورزی است و تا حدی تلاش او برای اثبات ریاست و بزرگی خودش است؛ از یک سو فلسفه‌ی نجلا در تمجید از بخشش و بدی را با بدی جواب ندادن و از سوی دیگر عصبانیت افراطی او از خدمتکار بابت لیوانی که شکسته و تمایلش به تنبیه آن خدمتکار را می‌بینیم؛ حتی گفت‌وگوهای نهال با آیدین که معصومیت او را هم توخالی نشان می‌دهد، آنجا که نهال رفتارهای آیدین را با این جملات زیر سوال می‌برد: «فرد مقابلمان را آن‌طور که هست نمی‌بینیم و او را در حد خدایی بالا می‌بریم، … بعد هم نسبت به این خدایی که از دید ما باید بری و دور از اشتباهات می‌بوده و خدایی می‌کرده، خشمگین می‌شویم.» در میان این حرف‌ها متوجه می‌شویم که درواقع نهال معصومیت خود را با تسلیم شدن در برابر قدرت و احتشام و بزرگی زیر سوال می‌برد.

احترامی که حمدی به آیدین نشان می‌دهد درحالی‌که ذره‌ای از او خوشش نمی‌آید… و در اینجا حمدی چنان رفتار متناقضی از خود نشان می‌دهد که حتی مانع ما می‌شود که نسبت به او احساس خشم کنیم. حتی در مورد اسماعیل که در ابتدا تحسین تماشاگر را برمی‌انگیزد، اما با کتک زدن همسرش، تسلیم شدن در برابر مشروبات الکلی و قطع ارتباط با دنیای واقعی ما را متوجه می‌کند که او چقدر دور از معصومیت واقعی عمل کرده، گستاخی او با وجود این‌که نمی‌تواند ذره‌ای وضع و احوال خانواده‌اش را که با مشکلات مالی وحشتناکی روبرو هستند بهتر کند، به‌خصوص در آن لحظه‌ای که پول‌هایی را که نهال به عنوان کمک به او می‌دهد را با تعبیر حیثیت فقرا در آتش می‌ریزد، تمام این‌ها شبیه یک شو و ادای ساختگی هستند حتی در صحنه‌ای که متوجه می‌شود الیاس شاهد در آتش انداختن پول‌ها بوده، اشاره می‌کند که «ما فقیر هستیم اما بی‌شرف نیستیم.» شاید این عمل اسماعیل را فضیلتی در رفتار او بدانیم که حتی پیامی نیز در خود دارد اما بین این رفتار اسماعیل و سایر عملکردهایش تضاد و تناقض‌های زیادی وجود دارد. هرچه باشد این مبحث مطرح می‌شود که چگونه فردی که برای کم کردن مشکلات فاجعه‌بار مالی خانواده تلاشی جدی نمی‌کند و رابطه‌ی خود را با اعضاء خانواده و حتی با دنیا قطع کرده و از واقعیت‌های بزرگ و برجسته غافل مانده و نسبت به مشکلات زیاد مالی بی‌تفاوت است، می‌تواند الگوی درستی برای فرزندش باشد.

نوری بیلگه جیلان، در فیلم روستا را با شیء‌گرایی افراطی -فتیشیسم- به تصویر می‌کشد. او چارچوب و قالب کلی‌گویی‌ها در مورد معنویت جاری در کنش‌ها و واکنش‌های اهالی این مکان‌ محدود و کوچک را با نمایش ریاکاری‌ها می‌شکند. چرا که بسیاری ادعا می‌کنند که ساختار معنوی برآمده از اعتقادات در این مناطق کوچک قوی‌‌تر است و مانع گرایش افراد به گناه می‌شود لیکن جیلان قصد دارد لغزش‌هایی را نیز تصویر کند. درنهایت الیاس تنها کاراکتری است که معصومیت واقعی‌ا‌ش زیر سوال نمی‌رود و به چالش کشیده نمی‌شود و معصوم‌ترین و بی‌گناه‌ترین باقی می‌ماند. اما با این‌حال تمایل الیاس برای پلیس شدن سرنخ‌‌هایی را در اختیار ما می‌گذارد که ذهنیت الیاس هم بعد از پشت سر گذاشتن تمام این وقایع احتمالاً مسموم شده و درواقع تمایل به کسب قدرت دارد. شاید این نمودی از نتیجه‌ی الگوی ناکارآمدِ آموزش باشد که ریاکاریِ موجود در رفتارهای شخصیت‌های اصلی در «خواب زمستانی» این دلیل اصلی را مقابل ما می‌گذارد که باور کنیم آنها به خاطر آنچه تجربه کرده‌اند و زندگی کرده‌اند انگار دیگر وجدان را به کناری نهاده‌اند.

«در میان کسانی که ایمان خود را نسبت به اعتقاداتشان از دست می‌دهند، فریب‌خوردگان بیشترین نفرت را از ایمان‌ دارند.» (ویلیام شکسپیر)

اسارت اسب‌های وحشی

نوری بیلگه جیلان، توجه ما را به مضامینی چون آزادی و اسارت جلب می‌کند و در این میان نگاه عمیق‌ترمان را به سوی اسب‌های وحشی می‌کشاند. گرفتن افسار اسبی وحشی که با سرعتی سرسام‌آور برای آزادی‌اش می‌دود، تلاش برای رام‌ کردن او آن هم در میان رودخانه‌ای یخ‌زده، مبارزه‌ی ناامیدانه‌ی اسب وحشی برای فرار به سوی آزادی که روح و روان ما را انگار به خون می‌کشد و نهایتاً سکندری خوردن و تسلیم شدنش، بار دیگر‌ منحصربه‌فرد بودن آزادی و عظمت وجدان را به ما یادآوری می‌کند. چشمگیرترین سکانس خواب زمستانی سکانسی است که اسب وحشی از آب‌های یخ‌زده بیرون می‌آید و برای بازپس‌گیری آزادیِ خود تقلا می‌کند اما نهایتاً تلوتلو می‌خورد و تسلیم می‌شود. در به اسارت درآوردن اسب وحشی ما عمیقاً حرص و طمع بی‌حد و حصر آدمی را ادراک می‌کنیم، مخصوصاً با دیدن احوالِ اسب پس از بیرون آوردنش از رودخانه به جای خون انزجارِ از انسان بودن در رگ‌های‌مان جاری می‌شود. این صحنه، رویارویی ما را با ناخودآگاه‌ تاریکمان به کابوسی طولانی بدل می‌کند و بی‌گمان این جزایی است برای مایی که آسیب‌های وحشتناکی به جهان اطراف و محیط زیست وارد کرده‌ایم.

تماشای تقلاهای اسب وحشی و استیصال و تسلیم او خواه ناخواه گربه‌ی دختر کوچک در فیلم‌ هفت ساعت و نیمه‌ی تانگوی شیطان از بلاتار یا چشمان اسبِ پیر در اسب تورین یا چشمان گاوها در فیلم کیهان از رها اردم را -با وجود استادی خود نوری بیلگه جیلان- به ذهن متبادر می‌کند. صحنه‌ی تلاش‌های مرگبار اسب وحشی در میان رودخانه‌ی یخ‌زده برای رسیدن به آزادی و نهایتاً تسلیم و قدم گذاشتنش بر زمین… و آنجا که اسب به سختی نفس نفس می‌زند چنان که انگار شُش‌هایش در حال انفجارند باز صحنه‌‌ای جاودانه‌ شکل می‌گیرد که غیرممکن است در تاريخ سینما ماندگار نشود. این صحنه انگار خلاصه‌ای از فیلم است چرا که نشان می‌دهد انسان چگونه با سلطه، طمعِ قدرت و خودخواهی بی‌حد و حصرش اکوسیستم و محیط زیست را نابود کرده است. درواقع انگار درون تمام شخصیت‌های اصلی فیلم یک اسب وحشی وجود دارد که به نوعی گمان می‌کند که آزادی و آرامشش به غارت رفته، نمی‌خواهند آزادی‌ را به دست آورد و بدین شکل به این خواب زمستانی پایان دهد اما این معمای بزرگی است که آیا همه‌ی این کاراکترها آزادی را برای نجات بشریت می‌خواهند یا امر دیگری. چون از هیچ یک از شخصیت‌ها نمی‌توانیم چنین تفکری را دریافت کنیم پس شاید آنها تنها در صدد گسترش و بسط سلطه‌ی خویش هستند.

بیگانگی و دهکده‌ای غریب

در اواخر فیلم، آیدین در حال رانندگی در جاده است که تابلوی روستای غریب را می‌بیند و ماشین را متوقف می‌کند. روستای غریب از دور متشکل از چند خانه است که زیر برف ناپدید شده‌اند. می‌توان تابلوی این روستا را که توسط نوری بیلگه جیلان قاب شده است با دو استعاره شناخت: نوری بیلگه جیلان شاید خواسته روستای غریب را به عنوان نمادی از ویرانی عمیق انسان که ره‌آورد ازخودبیگانگی اوست، تصویر کند یا شاید هم خواسته بر این امر تاکید کند که رهایی از دردها و رنج‌های وجودی‌مان تنها با بازگشت به اصل‌مان امکان‌پذیر است آن هم با یکسان دانستن همان روستای غریبی که معصوم و پاک است و از شهرهای بزرگ دور مانده و هنوز درگیر مدرنیته و سرمایه‌داری نشده است‌.

نوری بیلگه جیلان، خواب زمستانی را با صحنه‌ی بازگشت آیدین به خانه درحالی‌که انگار با اشتباهاتش روبرو شده، با اندکی خوش‌بینی و آرامش، توبه یا اعترافِ به گناه به پایان می‌رساند‌ البته درحالی‌که به قابل باور بودن آن فکر می‌کنیم علامت سوال‌های زیادی در ذهن ما شکل می‌گیرد. واقعیت این است که با وجود تمپوی قوی در سراسر فیلم، با این پایان‌بندی این احساس به سراغمان می‌آید که او نتوانسته حداعلای کار خود را به تصویر بکشد. متاسفانه پایان‌بندی فیلم از نظر عمق و غنا با اثری از تارکوفسکی، آنجلوپلوس، لارس ون‌ تریر، بلاتار یا کریستف کیشلوفسکی فاصله‌ی زیادی دارد وقابل مقایسه نیست اما به هرشکل با حال و هوای کلی فیلم تناسب دارد و می‌توان گفت خواب زمستانی اثری فراموش‌نشدنی است که در اتمسفری واقعی و قابل باور با ایجاد اثراتی عمیق در ذهن و قلبمان یک تراژدی انسانی را بازگو می‌کند.

وقتی فیلم «خواب زمستانی» به همراهی سونات بیست شوبرت به پایان رسید و من از سینما در حالی‌که دستانم را در جیب‌هایم فرو کرده بودم، بیرون آمدم ناگهان متوجه شدم که در یک مرکز خرید بزرگ و مجلل هستم که در آنجا مردم دیوانه‌وار به مک‌دونالد و مغازه‌های دیگر هجوم می‌برند و وقتی فکر کردم که چقدر در میان جنون مصرف‌گرایی و خودنمایی به دنبال آرامش هستند تا آن را به ابزار سلطه‌گری خود بدل کنند، بار دیگر با این واقعیت روبرو شدم که بشر نمی‌تواند به راحتی از اين خواب زمستانی مرگبار بیدار شود. سپس با ردپایی که خواب زمستانی در دنیای احساسات و افکارم گذاشته بود، این جمله از نیلگون مارمارا [شاعر و نویسنده‌ی ترک] در ذهنم تداعی شد: «شما مزار خودتان هستید» و من این را به جمله‌ی او اضافه کردم که ما مزار دیگرانیم.

تماشای «خواب زمستانی»‌ در نماوا

نوشته «خواب زمستانی»؛ ما مزار دیگرانیم اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.

مطالب مرتبط