«آدمکش»؛ دیوید فینچر و یک ضد قهرمان بینام و نشان
مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
«مرد» یک حرفهای تمام و کمال است. او در دنیای بیرون میتواند هر کسی باشد – تنها یک فرد دیگر با ظاهر مسخره در سنین بین ۳۲ تا ۴۸ سال، یک آدم معمولی که در فروشگاه اِیس هاردوِر پشت سر شما یا در مکدونالد جلوی شما ایستاده است، اما او که اینجا در یک فضای اداری ناتمام ویوُرک، روی صندلی نشسته، یک شکارچی لاغراندام با بدن منعطف در زیستگاه طبیعی خودش است و بیاندازه نیز صبور است.
او روزهاست که اینجا کز کرده و فقط از پنجره به یک آپارتمان شیک در پاریس خیره شده است. نگاه میکند و منتظر است. وقت میگذارند و هیچ کاری نمیکند. این یک بخش مهم از کار است. او با صدای خود روی تصویر میگوید: «اگر نمیتوانید ملالت را تحمل کنید، مناسب این کار نیستید.»
اگر به دیوید فینچر – فیلمساز درجه یک، کمالگرای انگشتنما و یک شخص محترم که واقعاً از یک شوخی خوب لذت میبرد – بگویید جملهای که شخصیت اصلی فیلم آدم کش (The Killer)، تازهترین ساخته او بیان میکند، هشداری به تماشاگرانی است که در ملأعام پنهان شدهاند، او میخندد.
کارگردان بهتفصیل توضیح میدهد چرا ضد قهرمان بینام و نشان با بازی مایکل فاسبندر، نهفقط یک قاتل مزدور بلکه یک راوی بسیار بسیار غیر قابل اعتماد است. او اشاره میکند فیلمنامه «آدمکش» نوشته اندرو کوین واکر نویسنده «هفت»، ایده تکگوییهای داخلی طولانی در عوض اکشن بیوقفه را مستقیماً از منبع داستان وام میگیرد؛ و اذعان میکند آنها میدانستند «هر فیلمی با تصویری از یک مرد با سیم پیانو در دست یا جنازهای در سردخانه، احتمالاً مقبول میافتاد»، بااینحال «اگر ۲۵ دقیقه اول یک فیلم فردی را نشان دهد که غرق در افکار خود، در یک دفتر کار خالی روی تخته گچی دراز کشیده است» بهاحتمال قوی تماشاگران درمورد این که به تماشای چه چیزی نشستهاند، دچار تردید میشوند، اما فینچر نمیگوید شما اشتباه میکنید.
او میگوید: «ما هرگز آن را بیان نکردیم، اما بله، به دلیلی میتوانید در شروع کار این برداشت را داشته باشید. ما فرض را بر این گذاشتیم که اکثر مردم با چنین داستانهایی آشنا هستند و این که چه چیزی قرار است سریع و ناگهانی اتفاق بیفتد و چه چیزی باید آهسته و مشقتبار باشد؛ بنابراین میتوانیم با انتظارات و تنش کششی آن بازی کنیم. نگاه ما این بود که در اینجا میتوانیم بین خطوط را نقاشی کنیم، اما بیاییم واقعاً به سمت برخی رنگهای سومی متمایل شویم.»
بهعلاوه، «آدمکش» به همان اندازه که درمورد هنر پنهان شدن در ملأعام است، درمورد جدا کردن یا پاره کردن چیزهاست. فینچر با اقتباس از اولین رمان مصور فرانسوی در بین آثار متعدد الکسی نولن (با نام مستعار: ما)، نویسنده و لوک ژاکامون، هنرمند تصویرگر، به زیرژانر «تنهایی یک آدمکش با روابط دورادور» چیزی تازه اضافه میکند؛ و از این که آدمکش مرکزی فیلم خود را تا حد امکان عمومی و معمولی به تصویر درآورد بسیار لذت میبرد.
ظاهر متحدالشکل آدمکش ریزبین و روشمند فیلم فینچر طوری طراحی شده است که او را به یک اندازه گمنام و بینام و نشان کند: ترکیبی از لباسهای خاکی، پیراهنهای دکمهدار و کلاههای باکت که به او اجازه میدهد بهراحتی با جماعت در هم آمیخته شود. مهم نیست فردی که این لباسهای قدیمی را به تن دارد، یکی از آخرین ستارههای محبوب بازمانده در منظومه شمسیِ متکی بر نام و نشان هالیوود است. او همچنان یک مرد نامرئی است. خیلی بهتر است پس از آن که او ماشه را کشید و مأموریت خود را با موفقیت انجام داد – کاری که قبلاً میلیونها بار انجام داده است – خیلی تر و تمیز از مهلکه بگریزد، اما اتفاق غیر منتظرهای میافتد و اوضاع بر وفق مراد پیش نمیرود.
فینچر اولین بار در سال ۲۰۰۷ با این قصه مصور آشنا شد و این زمانی بود که یکی از دوستانش مجموعهای از داستانهای نولن و ژاکامون با ترجمه انگلیسی را به او داد. پارامونت و شرکت پلن بی متعلق به برد پیت، با این نیت که فینچر روی صندلی کارگردانی بنشیند، حق اقتباس سینمایی از آن را خریدند. ورایتی در مطلبی گزارش داد الساندرو کامون، فیلمنامهنویس در حال نوشتن فیلمنامه است، «درباره یک قاتل حرفهای که ناگهان دچار عذاب وجدان میشود و یک پلیس بسیار لایق که در تعقیب اوست».
فینچر میگوید نسخهای از فیلمنامه کامل شد، اما ازآنجاکه او عمیقاً در حال به پایان رساندن و تبلیغ برای فیلم «مورد عجیب بنجامین باتن» بود، نتوانست فوراً آن را بخواند. کارگردان میگوید: «من خیلی درگیر بودم و بعد مجوز منقضی شد و حقوق آن به نویسنده برگشت. در آن لحظه بهنوعی فرصت از دست رفت.»
بعد در ۲۰۱۵، نولن با فینچر تماس گرفت و از او سؤال کرد همچنان علاقه دارد داستان او را که در آن زمان مجموعهای از رمانهای مصور شده بود به یک فیلم تبدیل کند. فینچر به یاد میآورد: «به او گفتم، “ببین، من همیشه علاقهمند هستم، اما اگر بتوانم اندی واکر را درگیر کنم، علاقهام خیلی بیشتر میشود.”»
او به خاطر میآورد همان زمان که پلن بی درگیر پروژه بود، درباره کتاب با واکر حرف زد؛ و درمورد این که چطور میتواند داستان را از طریق یک ساختار پنج پردهای بگوید، چند ایده مطرح کرد. «هفت» جایگاه هر دو را ارتقاء داده بود و واکر بعداً بدون این که اسمش در تیتراژ ذکر شود، در تعدادی از فیلمهای فینچر با او همکاری کرد؛ ضمن این که این دو در چند پروژه دیگر (مانند بازسازی فیلم ترسناک-معمایی «زندگی دوباره پیتر پراود» از دهه ۱۹۷۰) در کنار هم قرار گرفتند که البته هرگز به مرحله پیشتولید نرسیدند. حالا که «آدمکش» یک بار دیگر وارد بحث شده بود، با این که فینچر احساس میکرد دوست قدیمیاش میفهمد چگونه ترکیبی از فلسفه و غیر جدی بودن را ترجمه کند، ابتدا از نولن خواست خودش نسخهای از فیلمنامه را بنویسد.
فینچر میگوید: «از او خواستم به ما سر نخ بدهد، تا حدی به این دلیل که میخواستم درک کنم او در این رمانهای مصور به دنبال چه چیزی است. من ایده ساختار پنج پردهای با بخشهای ۲۰ دقیقهای مختلف را با او در میان گذاشتم. این فیلمنامهای بود که فکر میکنم درنهایت حدود سال ۲۰۱۹ به نتفلیکس بردیم. بعد فیلمنامه او را به اندی نشان دادم. او گفت: “من نمیخواهم این را بخوانم. میخواهم به کتابهای مصور اصلی برگردم.” در ابتدا حاضر نشد این کار را قبول کند. او گفت: “اجازه بده ببینم میتوانم راهی برای ورود پیدا کنم.” و بعد رفت که رفت…»
واکر در گفتوگویی جداگانه میگوید: «صادقانه بگویم، نمیدانستم چطور میتوانم لحن صدای ذهن این شخصیت را از صفحه بردارم و به روی پرده بیاورم. نمیخواستم بهقدری نفرتانگیز باشد که تماشاگر بعد از ۱۰ ثانیه از او رو برگرداند. میدانید، من یادداشتهای گفتوگوی اول خودم با دیوید را که به بیش از ده سال قبل برمیگشت، همچنان داشتم و خاطرم هست دیوید گفت: “اگر او به لحاظ اخلاقی قابل سرزنش است، نمیتواند طوری صحبت کند که انگار به لحاظ اخلاقی دست بالا را دارد.” بنابراین به خود قصه مصور برگشتم. “بیگانه” کامو را خواندم و به تحقیقاتم درباره نیچه مربوط به زمانی که روی فیلمنامه “باشگاه مشتزنی” کار میکردم، رجوع کردم.»
او اضافه میکند: «و بعد، تلاش میکردم آدمکش را در آن اتاق بگذارم، جایی که منتظر است هدفش در آنطرف خیابان ظاهر شود. دیوید به چیزی درمورد آدمی با یک شعار اشاره کرد بود، نکتهای که فقط میگوید تا خودش را آرام کند. این صدای درونی که ما میشنویم قرار نیست نسخهای برای نحوه زندگی دیگران باشد، بلکه نشان میدهد او چطور زندگی خودش را معنا میکند. من با این مبنا شروع به نوشتن کردم، “به نقشه خودت بچسب. پیشبینی کن، آنی کار را انجام نده. فقط در نبردی بجنگ که به خاطر آن به تو پول دادهاند. به هیچکس اعتماد نکن.” و وقتی متوجه شدم این چیزی است که او به خودش میگوید، حتی وقتی از هم میپاشد و اقداماتش در تضاد با آن چیزی است که به خودش میگوید… آنقدر حس خوبی داشتم که قانع شدم پیش دیوید برگردم و واقعاً روی این پروژه کار کنم.»
فینچر و واکر کاری را آغاز کردند که فینچر به آن «حدود چهار ماه راهاندازی» میگوید. واکر کتابهای جان دو خود را بیرون آورد – ارجاعی به یادداشتهای قاتل زنجیرهای در «هفت» – و هر دو شروع به تجزیه و تحلیل ساختار پنج پردهای کردند که فینچر در ذهن داشت. هر پرده بر مبنای یک لوکیشن متفاوت تقسیم شد (پاریس، جمهوری دومینیکن، نیو اورلینز و غیره)؛ هر کدام یک عنوان داشت («مخفیگاه»، «حیوان» و…).
پس از پرده اول که در آن یک مأموریت ناموفق، نتیجه پیشبینینشده به همراه دارد که بهنوبه خود آدمکش حرفهای را وامیدارد از حامیان مالیاش انتقام بگیرد، فینچر چیزی را تصور کرد که در مقام محاوره به آن «مجموعه صحنههای برنی برنبام» میگوید که به شخصیت جان تورتورو در فیلم «تقاطع میلر» برادران کوئن اشاره دارد. واکر نیز مجموعهای از نامهای مستعار را تصور کرد که همه از اسامی شخصیتهای کمدی قدیمی (آرچیبالد بانکر، فیلیکس انگر، سم مالون) گرفته شدند.
بعد از کلی رفت و برگشت، آنها یک فیلمنامه بیکم و کاست برای کار داشتند. حالا فقط نیاز بود بازیگر نقش آدمکش را پیدا کنند.
فینچر میگوید: «در ۲۰۰۸ اول به برد (پیت) فکر میکردم، اما او پاسخ داد: “اوه، برای من یک کم بیشازحد نیهیلستی است.” خب، پس کی؟ ما به کسی احتیاج داشتیم که این جنبه شخصیت را بپذیرد. بیش از ده سال بعد، وقتی من و اندی درمورد پروژه بحث میکردیم مایکل فاسبندر به ذهنم رسید.»
بازیگر نامزد اسکار درگیر تشکیل خانواده و دنبال کردن یک حرفه جانبی در مسابقات اتومبیلرانی بود – او عملاً در مسابقات ۲۴ ساعته لو مان در فرانسه که قدیمیترین رقابت ماشینهای اسپورت در جهان است شرکت کرد – اما فینچر فیلمنامه را با یک یادداشت برای او فرستاد که در آن نوشته بود: «دوست داشتم این فیلمنامه را برای تو بفرستم تا بخوانی. نمیدانم زندگی تو الان در چه وضعیتی است. میدانم مسابقه میدهی…” چند ساعت بعد، مایکل تماس گرفت و گفت روی او حساب کنند.
فاسبندر در گفتوگو با خبرنگاران اشاره کرد در بین مسابقات، فیلمهای قدیمی زیادی میبیند. یکی از آنها تریلر «سامورایی» به کارگردانی ژان پیر ملویل در ۱۹۶۷ بود که در آن آلن دلون نقش یک آدمکش کمحرف با رویکردی بسیار ذنگونه به حرفه خود را بازی میکند. گفته میشود فاسبندر به نماینده خود گفته بود دوست دارد چنین نقشی بازی کند و ظاهراً فیلمنامه فینچر چند روز بعد به دست او رسید.
فینچر میگوید: «او در یک مهمانی در پاریس دقیقاً این داستان را به من گفت! وقتی از مایکل با یک کلاه باکت عکس میگرفتیم که قرار بود برای پوستر فیلم استفاده شود، به او گفتم: لبه کلاه را لمس کن. این عکس “سامورایی” ماست.”»
و وقتی زمان فیلمبرداری فرا رسید، فینچر اشاره میکند علاقه فاسبندر به نشستن پشت فرمان ماشین به کار آمد. او میگوید: «مایکل چالش فیزیکی را دوست دارد و به خاطر شرکت در مسابقات اتومبیلرانی به شکل باورنکردنی دقیق است؛ بنابراین صبح سر صحنه میرفتیم، صحنه را ترسیم میکردیم: کولهپشتی را بردار، آن را به سمت پنجره بیاور، بیندازش زمین، دستکشهای لاستیکی را دستت کن، از پنجره بیرون را نگاه کن و تفنگت را نشانه بگیر. در نظر داشته باش ما نماهای داخلی را در یک دکور در نیو اورلینز فیلمبرداری میکنیم، اما همه نماهای نقطهنظر در پاریس اتفاق میافتد، بنابراین همچنین چیزهایی را که میدید با او در میان میگذاشتم: «خوب، تو حالا دربان را میبینی و بعد فلانی از کافیشاپ بیرون میآید، حالا به آپارتمان نگاه کن…»
فینچر با خنده میگوید: «و بعد مایکل هر کاری را که در صحنه لازم بود انجام میداد. مسئله بعدی ما این بود: خب، تو در اتاق حرکت کردی و هر کاری را که لازم بود در یک دقیقه و ۲۹ ثانیه انجام دادی. میتوانیم آن را به یک دقیقه برسانیم؟ و مایکل گفت: ” ازنظر فیزیکی هیچ راهی نیست که بتوانم با این سرعت همه کار کنم، دیوید، اما اجازه بده به یک دقیقه و ۱۰ ثانیه برسانم.”»
کارگردان ادامه میدهد: «شما این فرد را دارید که کمی رمزی است. دیالوگ زیادی ندارد یا اصلاً هیچ دیالوگی ندارد و نمیتوانید به صدای روی تصویر اعتماد کنید – بنابراین در اینجا اکشن واقعاً یک شخصیت است! منظورم این است عملاً یک فیلم صامت است؛ و مایکل میتواند هر چیزی را که تماشاگر نیاز دارد بداند به او بدهد و این کار را بهسادگی و بهطور مؤثر، دقیق و بدون حتی یک کلمه انجام میدهد.»
با وجود یک ستاره درجه یک، موسیقی متن فوقالعاده و بازیگران مکمل خیلی عالی (بهویژه تیلدا سوئینتن که در مدتزمان کوتاه حضور روی پرده کاری بهمراتب بهتر از بسیاری بازیگران در نقشهای بلند انجام میدهد)، «آدمکش» واقعاً تنها یک نسخه مدرن از یک فیلم ب قدیمی است. این را به فینچر و واکر بگویید، هر دو توافق دارند این دقیقاً همان چیزی است که دنبال آن بودند.
کارگردان به یاد میآورد پیش از شروع تولید به مدیران نتفلیکس گفت: «من در این فیلم همهچیز را ساده میکنم. این یک فیلم دان سیگل است. یک فیلم مایکل وینر است. “چارلی وریک”، “کارتر را بکشید”، “مکانیک” است. قرار است خون را به جوش بیاورد.»
و هرچند در نگاه جانبی فیلم میتوان به یک معنای عمیقتر رسید – این که تکنولوژی پیشرفته چگونه فرهنگ انزوا و گمنام بودن را پرورش داده است که به آدمکش اجازه میدهد حرفه خود را بدون وابستگی به تعاملات پیش ببرد، فینچر تأکید دارد تلاش نکرد در اینجا یک بیانیه روایی بزرگ صادر کند. «آدمکش» یکی از تمرینات بدون پیچیدگی اوست که به فیلمهایی مانند «اتاق وحشت» یا «بازی» نزدیکتر است تا مثلاً «شبکه اجتماعی»؛ و او میداند وقتی از داستانهایی مانند این استفاده میکند تا بهجای اهداف «عالیتر»، تواناییها و استعداد خود در فیلمسازی را برای پیچاندن سیستم عصبی تماشاگر بسنجد، برخی از مردم احتمالاً فکر میکنند او کمتر از حد خود ظاهر شده است.
فینچر با لحنی که به نظر میرسد بیشتر خوشحال است تا عصبانی میگوید: «اوه، میدانم انتظاراتی وجود دارد، بله، میدانستم مردم این فیلم را با کارهای قبلی من مقایسه و بر مبنای آن قضاوت میکنند. کاملاً طبیعی است. خیلی خندهدار است که درنهایت “آدمکش” را امسال اولین بار در جشنواره فیلم ونیز نمایش دادیم، چون آخرین باری که با “باشگاه مشتزنی” آنجا بودیم، مثل فاشیستها از شهر فرار کردیم. هیچکس فیلم را دوست نداشت. کل صندلیها خالی شد. همه در حال پیدا کردن خروجیهای اضطراری بودند که ما اصلاً نمیدانستیم وجود دارند! و حالا، بیش از ۲۰ سال بعد، ما این فیلم را به ونیز بردیم و واکنشها اینطور بود: “چرا مثل کارهای قبلیات که پیچیدهتر بودند فیلم نمیسازی؟” خدای من. میدانید، تنها واکنشی که میتوانستم نشان دهم این بود که بگویم: “آره، درست است. این فقط خوراک نسخه آینده من از “خاطرات هتل استارداست” است.»
او میگوید: «اما سؤالی که از خودمان پرسیدیم این بود: “آیا میتوانیم با یک جامعهستیز که شاید پهنای باند احساسی زیادی نداشته باشد، همراه شویم و آن را به یک تجربه بهشدت ذهنی تبدیل کنیم، اما در عین حال به کسی چیزی بدهیم که تماشای آن برایش قانعکننده باشد، نه این که او آن را پس بزند؟” فکر میکنم این یک فراخوان مؤثر از چیزی است که تلاش میکردیم با آن معیارها انجام دهیم. من فیلمهایی ساختهام که پرپیچ و خم هستند و شاید مردم منتظر آن چیزها باشند، اما من و اندی در اینجا نمیخواستیم یک هزارتو بسازیم. میخواستیم یک تیر بسازیم: چیزی که مستقیم در یک جهت پرواز میکند و به هدف میخورد.»
منبع: رولینگ استون (دیوید فیر)
تماشای فیلم آدم کش در نماوا
نوشته «آدمکش»؛ دیوید فینچر و یک ضد قهرمان بینام و نشان اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.