«ای کاش آنجا بودی»؛ عاشقیت در کورهراه هنر
مجله نماوا، علیرضا نراقی
کار یک فیلم کوتاه موفق خلق لحظه است و غرق کردن مخاطب در آن. فیلمهای کوتاه و نیمه بلند در اکثر موارد درامپردازی و روایت پرجزئیاتی ندارند، کارشان فراخواندن گذشته و ایجاد سرانجام نیست. فیلم کوتاه لحظهای زنده را خلق میکند، روایتی کوچک از یک حس، حسی توضیحناپذیر، اما اثرگذار و ماندگار که نوعی رویش و درخشش را به همراه دارد. زندگی ما لکههای نور و رنگی است از این لحظات، نه قصهای وجود دارد و نه آغاز و انجامی، همه چیز به وجود میآید و تمام میشود و آنچه بر بدن این هستی میماند لحظهها هستند.
«ای کاش آنجا بودی» به کارگردانی کایران تامپسون بیان نرمی است همچون نسیم از همین ارزش لحظه. زیبایی ارتباط و جوانه عشق. مرد و زنی سالخورده برای اولین قرار خود به یک گالری هنری میروند. هنر میانجی بیان آنها از لحظه میشود. کورهراهی برای یک پیوند که حاصل اتصالی درونی و ذهنی به واسطه هنر است که در نهایت به عشق ختم میشود. اولین تابلو بیانگر همه چیز است. یک نقاشی از لوئیس ریتمن(۱۸۸۹-۱۹۶۳) نقاش امپرسیونیست آمریکایی که با توضیح ساده و زیبای «تام» شخصیت مرد فیلم با بازی ایلستر لاتام، زن را تحت تأثیر قرار میدهد. او از امپرسیونیسم میگوید، از بازنمایی حسی و در لحظه طبیعت و رخدادی در بستر زیبای آن. این دیدن در لحظه طبیعت و رخداد درون آن، ثبت شورانگیزش با ضربههای ریز اما برجسته رنگ بر بوم که بر آمده از ناخودآگاه نقاش است آنطور که تام تشریح میکند مثل ضربان قلب است. رابطه این زن و مرد هم چنین فضایی دارد، در لحظه جلو میرود، عمیق میشود و احساساتی نرم و دلپذیر را متولد میکند.
کایران تامپسون سازنده این فیلم نیز در حال ایجاد اثری امپرسیونیستی است. واقعیت در لحظه، در لفاف حسی لطیف پیچیده میشود و به امری تازه و تکامل یافتهتر از آنچه هست پیوند میخورد. در عین حال در توصیف تابلوی «باغ گل» ریتمن این موضوع مورد تأکید قرار میگیرد که نقاش زمانی از آمریکا به فرانسه هجرت میکند که امپرسیونیسم در خاستگاه خود- فرانسه- رو به افول است، اما زنان زیبا –بخوانید عشق- همواره نقاش زبردست را زنده نگه میدارند، درست مثل اینگرید زن زیبای فیلم «ای کاش آنجا بودی» با بازی کریستین کیلاگدارین که تام و خاطرات پر احساس و شوق و آگاهی وافر او نسبت به هنر را از پس رنج زوال نهفته در کهنسالی جوان ساخته است.
در ادامه آنها به نظاره چند تابلوی دیگر هم میایستند که هر کدام قطعه و لحظهای از سفر ارتباطی آنها در مسیر عشق را پیش میبرند و در عین حال که بخشی از وجود آنها را بیان میکنند. تا اینکه اینگرید میفهمد که مرد جذاب و کهنسال پیش روی او دچار زوال عقل و آلزایمر است. حالا آن اوج دراماتیک رخ داده است و آن رنگ محزون جاری در فیلم سببیت خود را آشکار کرده است. اما حتی زوال عقل، پیری و فرسودگی، تازگی لحظه را نابود نمیکند و امکان پیوندی هر چند کوتاه را منتفی نمیسازد. به همین دلیل است که فروپاشی انتهایی تام، اینگرید را حتی به او نزدیکتر می کند و او را به جایی میبرد که ریشههای بالندگی و رشد تام است. آخرین تابلوی این فیلم هنرمندانه که همچون نسیمی ملایم بر روح تماشاگرش میوزد، منظره تکیه اینگرید بر شانه تام و البته منظره زندگی تام است، که اینگرید آن را جایی توصیف میکند که دوست دارد آنجا باشد. زن حالا میخواهد بخشی از جهان، تاریخچه و ذهن زیبا و هنر شده تام باشد ذهنی که از خلال هنر خود را بازیابی و بیان میکند و مهمتر از همه خود را زنده نگه میدارد. زیبایی اینگرید که از همان ابتدا تام را مبهوت کرده است خود شبیه به یک پرتره مسحور کننده است. فصل دیدن لباسها بخشی است که گویی همانطور که در برابر تابلوها اینگرید را به جهان تام برده است، تام را به درون کالبد اینگرید میبرد. این زوج یکدیگر را با هنر پیدا میکنند و هنر قرون مختلف با سبکهای متفاوت بازنمای عشق آنها میشود.
تماشای «ای کاش آنجا بودی» در نماوا
نوشته «ای کاش آنجا بودی»؛ عاشقیت در کورهراه هنر اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.