«سناریوی رویایی»؛ خواب در چشم ترم می‌شکند

امتیاز دهید post

مجله نماوا، حمیدرضا گرشاسبی

قبل از هر چیز، شاید یادآوری یک نکته شخصی می‌تواند به گرایشی عمومی در مخاطبان این اثر بینجامد؛ فیلمی که «سناریوی رویایی» ترجمه شده و من فکر می کنم «سناریوی خواب» برگردان بهتری می‌تواند برای این فیلم باشد. اما آن یک نکته‌ی شخصی: دیدن فیلم «سناریوی رویایی» مثل دیدن فیلم «قهرمان» بود به کارگردانی اصغر فرهادی. به نظر می‌آمد که هر دو فیلم، از یک منبع تغذیه می‌شوند و به آبشخوری مشابه وصل شده‌اند؛ این که موفقیت‌ها و قهرمانی‌های هر آدمی تا چه اندازه شکننده است و در پسِ پشت قهرمان‌ها، دژخیمی پنهان شده که می‌تواند او را به سرعت به زیر بکشد. دو خمِ او را بگیرد و چنان به زمین گرمش بزند که او از هر آنچه قهرمانی است، بیزار شود. و می‌خواهد که هر چه زودتر از این کابوس بیرون بیاید و رها شود و برود جایی که هیچ چیز و هیچ‌کس نباشد؛ مثلا جایی میان ابرها، در طبقه واپسین آسمان، شاید. بی‌همسایه‌ای، بی‌همسری و بی‌همنوعی: آن طور که استادِ بیچاره این فیلم می‌کند و خود را به سمت آسمان می‌کشد. تلخی ماجرا در این است که در مواردی مشابه و بسیار، فردِ قهرمان، نشسته بر تاجِ جامعه، بی‌آن‌که خود بخواهد قهرمان آن ملت شده و چندی که گذشته، جامعه خسته از شمایل قهرمان منتخب خود، در پی واژگونی او برمی‌آید. یادمان هست که رحیم در فیلم «قهرمانِ» فرهادی به راهِ خود بود و به رسم زندگی ساده خود. و ادعایی نداشت که به عمل قهرمانانه‌ای دست زده است. اما گویا این روزها بیشتر از دیگر روزهای پیشین، مردم و رسانه‌ها دنبال یک قهرمان می‌گردند. بیشتر از همیشه به سرگرمی نیاز دارند. بیشتر از همیشه به دیگرآزاری روی آورده‌اند. اتفاقی که در فیلم سناریوی رویایی بر آدمِ اصلی حادث می‌شود، همانا که مصداقی درست و دقیق برای دیگرآزاری است؛ یک استاد بی‌حاشیه را که در متن زندگی خود حرکتی آرام دارد، از بافتِ ساده زندگی‌اش بیرون می‌کشند و از او یک ابر انسانِ جذاب می‌سازند و بعد، مثل والدی که فرزندش را عاق کرده باشد، به قعر چاه فرو می‌دهند. پاول – خود- ابدا نمی‌خواسته که گلِ سر سبد جامعه باشد چرا که اساسا فردی بی‌حرکت است و حتی می‌توان گفت که شمایلی منفعلانه دارد؛ چیزی که خودش نیز به آن اذعان دارد. مثلا شاید اگر همسرش او را هل نمی‌داد، او هرگز به سمت همکاری نمی‌رفت که یقین دارد تئوری ادراک مورچه‌ای را از او کش رفته و در پی آن است که از آن موضوع کتابی نگارش کند. حال آن که پاول به شدت ذوق و شوق آن را دارد که نویسنده‌ی کتابی این چنین باشد. دلش می‌خواهد تئوری ادراکِ مورچه‌ای خود را بسط دهد. در «قهرمان» فرهادی نیز رحیم بی‌آن که خود بخواهد مورد تفقد جامعه رسانه‌ای قرار می‌گیرد و چندی بعد به حضیض خاک می‌رود. البته که پاول از رحیم بدبخت‌تر است.

نقطه عزیمت سناریویی رویایی انفعالِ پاول است. یک استاد زیست‌شناسی که تا به حال کاری برای خود نکرده است. در واقع کاری برای خود نکرده که بتواند به آن افتخار کند. اما جالب است که یکی از درس‌های تکراری او و موضوع بحث‌های همیشگی‌اش، مساله شکار است. یعنی درس او درست در نقطه تقابل با شخصیت او قرار می‌گیرد. شکار و شکار نشدن اگر چه یک فعل حرکتی است و بیشتر نماینده‌ای برای یک آدم فعال است، اما پاول در انفعال کامل است. گویی که همیشه از کنار همه چیز به شکلی منفعلانه عبور کرده است. به آغاز داستان که برگردیم، این انفعال از همان شروع مثل یک سیلی بر صورت ما می‌خورد. دختر نوجوان در حیاطِ یک خانه ویلایی روی یک صندلی نشسته است. او دختر پاول است. پاول هم کمی آن طرف‌تر مشغول جارو زدن و رُفتنِ برگ‌ها از زمین است. برگ‌ها خشک و پاییزی هستند و انگار که پاول در حال جارو کردن زندگی خزان زده خود است. کلیدی به صورتی ناگهانی پایین می‌افتد و سبب خرد شدن شیشه میزی می‌شود که جلوی دختر است. دختر وحشت می‌کند اما پاول به عنوان پدر دختر، کاری نمی‌کند. او پناه دختر نمی‌شود. جلو نمی‌آید که ببیند چه اتفاقی افتاده است. همان‌طور مثل قبل به جارو زدن ادامه می‌دهد. اما دختر کاملا وحشت‌زده است. پاول کنار استخر است. لحظه‌ای بعد یک لنگه کفش می‌افتد داخل استخر. باز هم شلپ آب و صدای آن، به پاول تلنگری وارد نمی‌کند. نوارِ اتفاق‌های عجیب این سکانس ادامه دارد. لحظه‌ای بعد جسمی بزرگ‌تر به داخل آب می‌افتد و پاول فقط نیم نگاهی به آن می‌کند و می‌گذرد. اما دختر بر وحشتش علاوه می‌شود. تا این که دختر به آرامی بالا می‌رود و در هوا شناور می‌شود. با این حال پاول جلو نمی‌رود که او را بگیرد. بعدتر می‌فهمیم که این اتفاق، اولین خواب از خواب‌های زنجیره ای موجود در روایت فیلم است. پاول در طول فیلم وارد خواب های دیگران می شود و اولین کسی که مهیای ورود پاول به خواب‌هایش می‌شود، دختر اوست. دختر به پدر بازگو می‌کند که پاول ابدا کمکی به او نکرده و همان جا ایستاده و صرفا نگاه کرده است. درست که پاول خودش از این همه انفعال تعجب کرده اما واقعیت این است که انفعال در کنه وجودی او جا دارد و گویا که خودش از این مساله بی‌خبر است. وقتی که داستان تمامی خواب‌های بعدی، همین می‌شود که حادثه‌ای در خواب‌ها رخ دهد و پاول صرفا بایستد و شاهدی منفعل باشد، گویای این حقیقت که خواب‌هایی که دیگران می‌بینند، نه رویای آنها که در واقع رویای خودِ پاول است؛ رویایی که قرار است او را از وضعیت بی‌حرکتی‌اش آگاه کند و او را به جاده‌ای دیگر بکشاند که آخر آن، می‌تواند خوشحالی و خوشبختی باشد. اما پاول از این موضوع به شکلی دیگر استفاده می‌کند و می‌گذارد که در دام رسانه‌ها گرفتار شود و به بیراهه برود. و حتی بیشتر از پیش در دنیای بازنده‌ها و لوزرها پناه می‌گیرد. تنهاتر از قبل و بی‌پناه‌تر از پیش. او مستخدم شرکتی عجیب می‌شود. کارش همان است که قبلا می‌کرده، اما این بار با قصد و غرض قبلی، وارد خواب‌ها می‌شود. به نیت پول در آوردن و تبلیغ. او مبدع روشی عجیب و شگفت‌آور برای تبلیغات می‌شود. اوست که به دنیای سلبریتی‌های تبلیغی و اینفلوئنسرها، روشی جدید را تزریق می‌کند و باعث به وجود آمدن حرفه‌ای تازه می‌شود: آدم‌هایی که به وسیله یک ابزار جدید وارد خواب‌های دیگران می شوند و آنها را به خرید و فروش ترغیب می‌کنند. در واقع آنها از رسانه‌ی خواب برای فروش محصول و خدمات سود می‌برند. به واقع پاول به عنوان یک مورد مطالعاتی منبعی برای مهندسی خواب می‌شود. از این پس شرکتی که او در آن کار می‌کند، می‌تواند چگونگی روایت در خواب‌های آدم‌ها به دست بگیرد.

فیلم «سناریوی رویایی» یکی از عجیب‌ترین و جذاب‌ترین فیلم‌های یک سالِ گذشته است که توانسته دنیای کاملا تازه‌ای را پیش روی ما بگذارد. فیلم می‌توانست پیچیدگی‌های فلسفی/روانشناختی داشته باشد چرا که پرداختن به مقوله‌ای چون خواب و رویا، آدمی را به طور مستقیم وارد مسیر روانشناسی می‌کند. اما نویسنده و کارگردان (که در اینجا یک نفر است) از رفتن به این مسیر اجتناب کرده است. او بیشتر از آن که درگیر روانشناسی فردی شود و روی شخصیت قهرمان خود تمرکز داشته باشد، اجتماع پیرامونی او را به نمایش می‌گذارد و واکنش‌ها را بروز می‌دهد. شاید این داستان بیشتر با داستانِ زمانه ما نسبت پیدا می‌کند؛ زمانه ای که در آن سلبریتی‌ها و اینفلوئنسرهای دنیا مجازی به تسلطی مثال زدنی بر زندگی مردم دست یافته‌اند. آنها هستند که فرهنگ‌ها و خرده فرهنگ‌ها را می‌سازند و به دیگران خط می‌دهند که چگونه زندگی کنند. و مردم هم بدون چون و چرا همان چیزی را دنبال می‌کنند که آنها می‌خواهند. این یکی از مهم‌ترین شیوه‌های زندگی کنونی است. البته این دنیایی است که باید همیشه تر و تازه باشد. سوژه‌ها باید به سرعت عوض شوند تا مردم سرگرم شوند. مردم سرگرمی می‌خواهند و اینفلوئنسرها سعی می‌کنند آنها را سرگرم کنند. اما نمی‌شود سرگرمی‌ها را مدام تکرار کرد و نمایشی کهنه به خورد او داد. برای همین است که وقتی پاول به طور مداوم به خواب بقیه می‌رود، آنها نخست از این اتفاق به وجد می‌آیند و دیدار و همنشینی با پاول به لحظاتی خوش آیند برای بقیه تبدیل می‌شود. پاول بدل به یک سلبریتی می‌شود و بالا می‌رود. اما به سرعت و بعدا، به همان دلیلِ سرگرمی دادن‌های تازه به مخاطب، لازم است که پایین کشیده تا دوباره مخاطب را سرگرم کند.

برای پاول متاسفیم.

تماشای «سناریوی رویایی‌» در نماوا

نوشته «سناریوی رویایی»؛ خواب در چشم ترم می‌شکند اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.

مطالب مرتبط