«آناتومی یک سقوط»؛ رازهای جامانده پشت برف

امتیاز دهید post

مجله نماوا، هومن منتظری

همه چیز شبیه به آن تنها نمای سه نفره فیلم «آناتومی یک سقوط» است، تنها نمایی که همه اعضای خانواده را در یک قاب می‌بینیم. همان نمای از زاویه بالای تند پوستر فیلم. جسد بی‌جان پدر بر زمین افتاده، خون جاری از سرش در اطرافش جمع شده و رد خون تا امتداد پاهایش کشیده شده است. مادر نگاهش به سمت جنازه است و دارد با تلفن از یک مرکز فوریتی کمک می‌خواهد. پسرشان پشت به جنازه پدر ایستاده است. گویی تحمل دوباره دیدن آن چیزی که اتفاق افتاده و چند لحظه پیش از نزدیک دیده را ندارد و … نهایتا برف، برفی که همه چیز را پوشانده است تا دیگر چیزی برای دیدن وجود نداشته باشد. پیکره سفیدی که همه کادر را گرفته. اگر چیزی هم هست برای بیشتر دیدن، پشت برف جا مانده است. وقتی سفیدی مطلق همه جا را فرا می‌گیرد تنها چیزهایی دیده می‌شوند که پس از باریدن برف به صحنه اضافه شده‌اند نه آن چیزهایی که پیش از باریدن در صحنه وجود داشته‌اند.

استراتژی فیلم در بیان روایتش شبیه به همین باریدن برف است. همراه دنیل و سگش خانه را ترک می‌کنیم و وقتی بازمی‌گردیم دیگر اتفاق رخ داده است. اینکه چطور رخ داده بر ما پوشیده می‌ماند. اساسا همه گذشته این خانواده و روابط‌شان بصورت قطعی نشان داده نمی‌شود. یعنی در طول فیلم تمهیدی مثل فلاش‌بک را نداریم که برشی واقعی از گذشته را برای‌مان نمایش دهد. انگاری همه واقعیت مربوط به گذشته جایی در پشت برف‌‌ها جا مانده است. روایت گذشته در فیلم روایتی است که آدم‌ها به فراخور آنچه که در ذهن‌شان باقی مانده و بعضا بنا به دیدگاه شخصی و حفظ منافع‌شان تعریف می‌کنند. روایت‌هایی که همیشه در معرض تحریف واقعیت قرار دارند. آیا آنچه که ساندرا از همسرش و روابط‌شان تعریف می‌کند به طور کامل صحت دارد؟ مگر خود او در ابتدا دلیل کبودی دست‌هایش را به دروغ تعریف نکرده بود؟ حتی دنیل هم که موضع بی‌طرف‌تری دارد، روایتی را که تعریف می‌کند به طور حتمی قابل اتکا نیست. همانطور که محل شنیدن صدای جر و بحث پدر و مادرش را در شهادتش تغییر می‌دهد و همیشه ظن این وجود دارد که برای از دست ندادن مادرش واقعیت ماجرا را عوض کند.

راوی در طول فیلم به عمد دانای کل بودن را از خود کسر کرده و قطعیت اتفاقات رخ داده را از ما دریغ می‌کند. اطلاعاتی که به ما داده می‌شود نهایتا به اندازه همانی است که حضار دادگاه می‌شنوند. البته کمی بیشتر، در واقع آن‌چیزی که در زمان حال بر ساندرا و دنیل می‌گذرد را می‌بینیم. مثل صحبت‌های ساندرا با وکیلش یا صحبت‌های دنیل با مامور مراقبش. ولی هیچگاه شاهد روایت از نقطه نظر یکی از شخصیت‌های فیلم نیستیم و همیشه در طول فیلم دانسته‌هایمان نسبت به ساندرا و دنیل کمتر است.

در جایی از فیلم دو کارشناس در دادگاه درباره چگونگی سقوط اظهار نظر می‌کنند. یکی معتقد به این است که قتلی اتفاق افتاده و پیش از افتادن با شی نوک تیز ضربه‌ای به سر پدر خورده و بعد به پایین انداخته شده است. سه قطره خون روی دیوار اتاقک انباری هم حاصل پاشیدن خون ازطبقه بالا هنگام خوردن ضربه به سر بوده است. کارشناس دیگر برعکس، احتمال رخ دادن این ماجرا را نزدیک به صفر می‌داند و می‌گوید همانقدر این نظریه محتمل است که او رییس جمهور شود! او اعتقاد دارد پدر خودکشی کرده و هنگام افتادن سرش به گوشه سقف اتاقک انبار خورده و دلیل آن سه قطره خون هم همین است. ما هر دوی این نظریه‌ها (روایت‌ها) را تصویرش را می‌بینیم. آنچه که می‌بینیم نه یک فلاش‌بک یا تصویری واقعی از گذشته بلکه دو تصویر ذهنی است. در واقع آنچه که دو کارشناس به عنوان فرضیه به زبان می‌آورند، به تصویر کشیده می‌شود. انگاری ما هم مثل حاضرین در دادگاه در ذهنمان حرف‌های آن‌ها را تصویرسازی می‌کنیم. یا جایی دیگر وقتی فایل صوتی که ساموئل از بحثش با ساندرا ضبط کرده در دادگاه پخش می‌شود، ما تصویر آن دو و گفتگوشان را می‌بینیم. بازهم نه به عنوان فلش‌بکی از واقعیت که به عنوان یک تصویر ذهنی مشترک یا دست کم نزدیک به هم بین ما و همه کسانی که ماجرا را می‌شنوند. ولی به محض اینکه در پایان این فایل صوتی کار به شکستن وسایل و برخورد فیزیکی می‌کشد به صحنه دادگاه بازمی‌گردیم. چون دیگر این نمی‌تواند یک تصویر ذهنی مشترک باقی بماند، کنشی است که هر کس بنا به قضاوت ذهنی‌اش آن را تصور می‌کند. به قول پلیس تحقیقات اینجا وقتی شاهدی غیر از ساندرا نیست مجبوریم که صداها را «تفسیر» کنیم. پس امکان این هم وجود دارد آنچه که اتفاق افتاده با تفسیری که می‌شود متفاوت باشد. هم آنچه که پلیس تحقیقات ادعا می‌کند می‌تواند واقعیت داشته باشد و هم آنچه ساندرا شرح می‌دهد. ولی به قول وکیل مدافع در نهایت همه این‌ها چیزی نیست جز دعوایی خیالی در دنیایی خیالی، چون قطعیتی در کار نیست.

تا پایان روایت هم هیچ‌کدام از فرضیه‌ها حتمی به نظر نمی‌رسند، هرگاه در فیلم جای محکمی را پیدا می‌کنیم تا شاید یک قدم به سمت استدلال برداریم انگاری که روی دانه‌های روان ماسه ایستاده‌ایم، زیر پای‌مان خالی می‌شود و دوباره به همه چیز شک می‌کنیم. به نظر می‌آید همه چیز درباره چگونگی سقوط پدر در ابهام باقی می‌ماند ولی در کنار این سقوط یا بهتر است بگوییم قبل از این سقوط و افتادن پیکر بی‌جان پدر در برف‌ها شاهد سقوط دیگری هم هستیم. سقوط خود شخصیت پدر و روابطش با مادر. سقوطی که به نظر می‌آید با مقصر دانستن پدر در ماجرای کم بینا شدن دنیل آغاز می‌شود، هر چند که آن هم شبیه خود حادثه همه دلایلش و چگونگی‌اش و اینکه چقدر هرکس و هر چیز مقصر است، تا به آخر به طور کامل روشن نمی‌شود .

در انتها با اینکه هیچ سند قطعی و کاملی وجود ندارد ولی بنظر می‌رسد اعضای هیئت منصفه به صحبت‌های دنیل تن می‌دهند. دنیل که دچار شکی عذاب آور شده، در وادی همین شک در دادگاه مطرح می‌کند که تا وقتی از هر زاویه‌ای می‌بینیم و بررسی می‌کنیم نمی‌دانیم چطور این سقوط اتفاق افتاده و چیزی بدیهی نیست، چرا باید فرضیه قتل را پررنگ‌تر ببینیم؟ وقتی مدرک کافی برای مطمئن شدن وجود ندارد، با در نظر گرفتن همه احتمالات چرا باید رای به قاتل بودن مادر او بدهیم؟ اینجاست که فیلم نظر کارشناس تلویزیونی که می‌گوید ایده پایانی نویسنده‌ای که شوهرش را شبیه به آنچه که در کتاب‌هایش پیشبینی کرده می‌کشد، خیلی جذاب‌تر از ایده استاد ته خط رسیده‌ای است که خودکشی می‌کند کنار می‌گذارد و حکم تبرئه برای ساندرا صادر می‌شود. وقتی که گزارش‌گر تلویزیونی می‌خواهد خبر تبرئه ساندرا را اعلام کند برای چند لحظه صدای میکروفنش قطع می‌شود، با نمایش این لکنت فیلم شکش را به رای اعلامی و اساسا وقتی واقعیتی به چنگ نمی‌آید به هر قضاوتی ابراز می‌کند.

در همان نمای سه نفره ابتدایی، این مادر است که به جسد می‌نگرد به عنوان کسی که از همه آگاه‌تر است. برخلاف دنیل که پشت به جسد است و همه واقیعت را ندیده، نمی‌داند و به نظر می‌آید همیشه هم برایش پنهان باقی می‌ماند. اینکه در ادامه مادرش را چگونه قضاوت می‌کند و یا اصلا می‌تواند قضاوت کند معلوم نیست. به نظر می‌آید در زندگی‌های شخصی همیشه رازهایی وجود دارد که همه از آن با خبر نیستند، حتی زندگی‌های خود ما. چیزهایی که ما از زندگی و روابط گذشت‌مان به یاد می‌آوریم نتایج هستند، نه خود عواملی که موجب این نتایج شده‌اند. همیشه هم این احتمال وجود دارد که همه یا بخشی از این عوامل را ندیده‌ باشیم. این رازها همیشه اطراف روابط‌مان و حتی نزدیکترین آدم‌های دوربرمان وجود دارد. رازهایی که بنا به محافظه‌کاری، منفعت‌طلبی یا مصلحت‌اندیشی از ما مخفی مانده‌اند. می‌توان گفت احتمالا در زندگی همه ما هم بخشی از حقیقت جایی پشت گذشته و برف‌هایش جا مانده است.

تماشای «آناتومی یک سقوط» در نماوا

نوشته «آناتومی یک سقوط»؛ رازهای جامانده پشت برف اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.

مطالب مرتبط