«برگ‌های افتاده»؛ سه جفت کفشی که در انتظار تو فرسودم

امتیاز دهید post

مجله نماوا، سحر عصرآزاد

فیلم سینمایی «برگ‌های افتاده» درامی مینی مال مبتنی بر مواجهه زن و مردی از طبقه کارگر است که تنهایی؛ وجه مشترک آنها در پی پیوند و گسست‌های متوالی و عشق؛ تقدیر اجتناب ناپذیرشان است.

آکی کوریسماکی؛ نویسنده، کارگردان و مستندساز فنلاندی در چهلمین سال فیلمسازی به سبک و سیاق و لحن و بیانی شخصی در روایت و داستانگویی و شیوه کارگردانی رسیده که بخصوص سه گانه پرولتاریا را در کارنامه اش برجسته می‌کند. هرچند هنوز هم فیلم «مرد بدون گذشته» که سال ۲۰۰۲ ساخته، در میان آثارش درخششی خاص دارد.

«برگ‌های افتاده» در راستای مولفه‌های آشنای این سه گانه با تمرکز بر حیات متزلزل و بی‌ثبات مردمانی از طبقه کارگر در اتمسفر جامعه روز فنلاند، ایجاز در روایت، کم گویی در دیالوگ، تأکید بر رویدادهای خارج از کادر، حرکتی ظریف بر مرز باریک میان تراژدی و کمدی، رنگ و کادربندی و … چه بسا قوام یافته‌ترین تجربه او در این حیطه محسوب شود.

فیلم روایتگر قصه زندگی ساکن و غمزده آنسا (آلما پویستی) و هولاپا (یوسی واتانن) به مثابه دو خط موازی است که یکی در سوپرمارکت و دیگری در کارگاه صنعتی کارگری کرده و روزگار می‌گذرانند. این دو خط موازی بر بستر جهانی خاکستری که با اخبار جنگ اوکراین و سوریه احاطه شده، در یک بارِ کارائوکه با هم تلاقی می‌کنند.

فیلمساز در عین خلق فضایی رئال و شناسنامه‌دار که زمان، مکان و جغرافیای مشخصی در زمان حال؛ مناسبات و روابط انسانی طبقه کارگر در هلسینکی ۲۰۲۲ را تداعی می‌کند، موفق شده جهانی شخصی و منحصر به فرد را در حدفاصل تنهایی تا تلاقی یک زوج و روند پیوند دراماتیک آنها به شیوه خاص خودش به تصویر کشد.

جهانی که در هجوم اخبار جنگ و مرگ و کشتار و طردشدگی چندباره کاراکترهایش، روایتی آشنا را به واسطه رنگامیزی با عناصر و مولفه‌های نوستالژیک تبدیل به خوانشی تازه و متمایز می‌کند. همانطور که کوریسماکی معتقد است (من هیچ داستان دیگری ندارم، جز شاید قدیمی ترین داستان دنیا که یک زنِ خوب، مردی احمق اما خوش قلب را نجات می‌دهد!)

نقل قول کوریسماکی می‌تواند بسط یافته این بیت شعر حافظ شیرازی باشد (یک قصه بیش نیست غم عشق و وین عجب/ کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است)… قصه‌ای که به واسطه پردازش خاص این فیلمساز از شخصیت زن و مرد بدل به خوانشی تازه از عشق شده است.

موسیقی و فیلم دو مولفه‌ای هستند که نقشی تعیین کننده در دراماتیزه کردن روند این عشق پر فراز و نشیب دارند. فیلمساز با تکیه بر موسیقی و ترانه‌های نوستالژیک و جدید که هم خاطره‌انگیز هستند هم تداعی معانی با موقعیت دراماتیک پیرامونی دارند، به نوعی قصه محوری را تعمیق بخشیده و پیش می‌برد بدون آنکه کاراکترهایش را وادار به بیان مستقیمِ درونیات و آنچه پس ذهنشان می‌گذرد، کند.

این رویکرد ظریف در کنار توجه به این وجه که موسیقی منبعی رئال داشته باشد؛ یا از رادیو پخش می شود یا در بار، رستوران و میخانه نواخته می‌شود، کمک کرده تا فضا و حال و هوای رئال و در عین حال درونی حاکم بر فیلم تقویت و حفظ شود. تعیین کنندگی این تمهیدات موسیقایی به گونه‌ای است که حتی سیر تحول کاراکتر هولاپا به واسطه بازنمایی کشمکش‌های درونی او در ترانه‌ای که به طور زنده در بار اجرا می شود، تصویرسازی شده است.

بخصوص جایی که خواننده این چنین می‌سراید (ترا دوست دارم، اما طاقت خودم را ندارم، زاده غم هستم) و تصویر روی نمای بسته صورت مرد می‌ایستد. وقتی هم میخانه را ترک می‌کند، از پشت شیشه اجرای خواننده را بی‌صدا دنبال می‌کند که می‌تواند تداعی پِلِی شدن همان ترانه پسِ ذهن هولاپا و البته مخاطب باشد.

فیلم و سینما دومین مولفه‌ای است که درام محوری را پیش برده و نقشی تعیین کننده در شکل دادن به نقاط عطف این قصه عاشقانه دارند. نمونه بارز آنهم سینما رفتن آنسا و هولاپا در اولین روز قرار و تماشای هجویه جیم جارموش بر زامبی‌ها؛ فیلم «مردگان نمی‌میرند» و مانور دادن بر پوستر فیلم‌هایی نمونه وار بر در و دیوار سینماست که تبدیل به میعادگاه عاشقان گمشده می شود.

مکانی که مرد روزها مقابل آن به انتظار ملاقات دوباره با زن می‌ایستد و سیگار می‌کشد تا بالاخره آنسا که حتی اسمش را در ملاقات اول نگفته، پیدایش می‌شود و سهل انگاری هولاپا را در گم کردن کاغذ شماره تلفن اش که باد آن را برده، با سرزنشی ظریف به رویش می‌آورد.

واقعیت این است که فیلم با این فضای سرد و خاکستری و تک تاش‌های رنگی مثل پیراهن سرخ زن، با این آدم‌های کم‌حرف و افسرده که فقط به هم نگاه می‌کنند و حتی با فاصله گام برمی‌دارند، با این درام ظاهراً کم جان … یک نقطه عمیق و حساس را درون مخاطب نشانه گرفته است.

نقطه‌ای کاری و تأثیرگذار؛ که وقتی مرد آن شوخی/ جدی رمانتیک را با یکی از معدود لبخندهایش نثار زن می‌کند (این سومین جفت کفشیه که باهاش دنبالت گشتم!)، گرمی لبخند آنها به عمق جان مخاطب نفوذ می‌کند و دلش می‌خواهد این قصه عشق مدرن را باور و به آن دل خوش کند!

الکل و اعتیاد هولاپا در عین مبتلابه بودن در جهان رئال می‌تواند استعاره‌ای از مظاهر و جلوه‌های تنهایی و انزوای فراگیر بشر امروز باشد که خواه ناخواه باید به پای عشق قربانی شود. هیچ چیز نمی‌تواند مردی را که «دوست ندارد دستور بگیرد» و بابت اعتیاد به الکل مرتب از کار اخراج شده، وادار به ترک کند؛ مگر عشق زنی که پدر، برادر و مادرش را الکل از او گرفته است.

این دیدگاه تقدیرگرایانه به گونه‌ای جذاب دراماتیزه شده که حوادث خلق الساعه‌ای همچون تصادف با قطار و به کما رفتن، نه تنها از اهمیت درام محوری نمی‌کاهند بلکه اجتناب‌ناپذیری عشق را از پسِ عبور از موانع مختلف نهادینه می‌کنند تا قاب خانواده سه نفره آنسا، هولاپا و چاپلین (سگشان)؛ آخرین تصویری باشد که از فیلم در نگاه مخاطب تکثیر می‌شود… حکایت عشقی آشنا و نامکرر در زمانه ما…

تماشای «برگ‌های افتاده» در نماوا

نوشته «برگ‌های افتاده»؛ سه جفت کفشی که در انتظار تو فرسودم اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.

مطالب مرتبط