«آبشار»؛ کرونا، انزوا و یک داستان ساده مادر و دختری

امتیاز دهید post

مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری

چونگ مونگ هونگ، کارگردان تایوانی در زادگاهش تایوان مورد تحسین قرار دارد، اما سبک فیلمسازی زنده و جالب او همچنان در انتظار لحظه موفقیت بزرگ در سطح بین‌المللی است.

ساخته‌های کارگردان ۵۶ ساله تاکنون سه بار نماینده تایوان در بخش بهترین فیلم بلند بین‌المللی جوایز اسکار بوده‌‌اند، اولین بار، تریلر ترسناک روان‌شناختی «روح» (۲۰۱۳)، بعد درام خانوادگی رمان‌گونه و تحسین‌شده «یک خورشید» (‌۲۰۱۹) و امسال فیلم مادر و دختری «آبشار» (The Falls) که اولین بار در دنیا در بخش افق‌های جشنواره فیلم ونیز ۲۰۲۱ نمایش داده ‌شد.

«یک خورشید» که تلاش‌ها و مشکلات یک خانواده چهار نفری را به تصویر می‌کشد، نامزد ۱۲ جایزه اسب طلایی شد که معتبرترین جایزه سینمای چینی‌زبان است و شش جایزه شامل بهترین فیلم بلند داستانی، بهترین کارگردان و جایزه انتخاب تماشاگران را برد. بعد نتفلیکس فیلم را خرید و در سرتاسر جهان منتشر کرد، اما با وجود برخی نقدهای پرشور از سوی منتقدان سینما ازجمله هالیوود ریپورتر و ورایتی، از سوی رأی‌دهندگان آکادمی علوم و هنرهای سینمایی نادیده گرفته شد.

گینگل وانگ و آلیسا چیا

فیلم جدید او «آبشار» نیز در ۲۰۲۱ نامزد ۱۳ جایزه اسب طلایی بود و جوایز پنج بخش ازجمله بهترین فیلم بلند داستانی، بهترین بازیگر زن (آلیسا چیا) و بهترین فیلمنامه غیراقتباسی را برد، اما این فیلم هم نتوانست به فهرست نامزدهای جایزه اسکار بهترین فیلم بلند بین‌المللی راه پیدا کند.

هرچند چونگ یکی از چهره‌های ثابت جشنواره‌های سینمایی است، اما تا حدی زیر رادار جامعه نادر علاقه‌مندان سینمای هنری حرکت کرده است. «پارکینگ» (۲۰۰۸)، اولین فیلم بلند داستانی او اولین بار در جشنواره فیلم کن در بخش نوعی نگاه نمایش داده شد و به گرمی مورد استقبال قرار گرفت. از آن زمان، فیلم‌های او به‌طور مداوم در بخش‌‌های فرعی جشنواره‌های مطرح دنیا ظاهر شده‌اند. («چهارمین پرتره» ۲۰۱۰ در جشنواره‌های بوسان و توکیو نمایش داده شد؛ «روح» ۲۰۱۳ و «خدابه‌همراه» ۲۰۱۶، هر دو در یکی از بخش‌های جنبی جشنواره تورنتو به نمایش درآمدند و «یک خورشید» در بخش جنبی سینمای جهان معاصر تورنتو روی پرده رفت.)، اما اگرچه تعداد منتقدان حامی چونگ همچنان در حال رشد است، او هنوز نتوانسته در بخش‌های اصلی جشنواره‌های درجه یک جایگاهی کسب کند، عاملی که بدون شک باعث شده است عموم مردم کمتر با کارهای او آشنا باشند، اما برای علاقه‌مندان حرفه‌ای سینما، چونگ احتمالاً ارزشمندترین مورد باقی خواهد ماند: هنرمندی کاملاً شکل‌گرفته که در انتظار کشف گسترده‌تر است.

«یک خورشید» فیلم قبلی او که از آن به‌عنوان یک اثر بسیار شاخص در کارنامه او یاد می‌شود، یک حماسه خانوادگی ۱۵۵ دقیقه‌ای تودرتو و تلفیقی از عناصر کمدی سیاه، ملودرام و نمایش اخلاقی بزرگ است – نمایشی که روح تازه‌ای در تراژدی دیرینه رقابت برادرانه و پسر محبوب می‌دمد.

فیلم جدید او «آبشار»، گذار «یک خورشید» از خشونت تاکیدشده و واقعیت‌های تلخ طبقه پایین اجتماع را که مشخصه بسیاری از کارهای قبلی چونگ است، فراتر می‌برد و داستانی به‌مراتب ساده‌تر را درمورد رابطه پرتنش بین یک مادر مجرد مرفه و دختر نوجوانش را روایت می‌کند.

«آبشار» که داستانش در روزهای اول همه‌گیری کرونا اتفاق می‌افتد، زمانی شروع به تغییر می‌کند که شیائو جینگِ ۱۷ ساله (گینگل وانگ در یک نقش‌آفرینی موفق)، پس از آن که جواب آزمایش کووید ۱۹ یکی از همکلاسی‌اش مثبت می‌شود، برای قرنطینه به خانه فرستاده می‌شود؛ و کارفرمای مادرش، پین ون (آلیسا چیا، بازیگر کهنه‌کار تلویزیون که جنبه‌ای جدید از استعداد خود را نشان می‌دهد) نیز از او می‌خواهد مرخصی بگیرد و چند روز در خانه در کنار شیائو بماند. در همین حال، نمای بیرونی ساختمان آپارتمان مجلل مادر و دختر در حال بازسازی است و کل ساختمان با یک برزنت آبی‌رنگ پوشیده شده که فضای داخلی خانه شیک آن‌ها را در یک نور آبی فراگیر غوطه‌ور کرده است. در این انزوا، رابطه‌ی از قبل پرفراز و نشیب این دو به‌سرعت رو به وخامت می‌رود و سلامت روانی پین ون دچار اختلال می‌شود. برآورد واقعیت چیزی ضروری است و شاید هم تغییر جهت اولویت‌ها و این چیزی است که باید برای تمام کسانی که خودشان سختی‌های دوره همه‌گیری را پشت سر گذاشتند آشنا باشد.

«آبشار»
آلیسا چیا

چونگ علاوه بر نوشتن فیلمنامه تمام فیلم‌هایش، در دهه گذشته خودش آثارش را فیلمبرداری کرد و این کار را با نام مستعار مرموز ناگائو ناکاشیما انجام داد. برای «آبشار»، خویشتن دیگر او بازنشسته شد و چونگ برای اولین بار نام خودش را به‌عنوان فیلمبردار در تیتراژ آورد. کادربندی خاص او و تمایل به کنتراست بالا و رنگ اشباع‌شده همچنان مثل قبل است، اما چونگ می‌گوید از بسیاری جنبه‌های دیگر شیوه هنری معمول خود از انتخاب بازیگران گرفته تا نحوه کارگردانی فاصله گرفت.

او در گفت‌وگو با هالیوود ریپورتر درباره شیوه کاری خود و این که چرا می‌خواست داستانی ساده‌تر درمورد پیوندهای خانوادگی را بگوید، صحبت کرد.

ایده فیلم چطور شکل گرفت؟

همسرم یک روز از من پرسید که می‌توانم فیلمی بدون مرگ یا خشونت بسازم – یا دست کسی قطع نشود. می‌توانم فیلمی درباره زندگی روزمره بسازم که در آن آدم‌ها فقط غذا می‌خورند، راه می‌روند و اتفاقات زیادی نمی‌افتد؟ من این حرف او را یک شوخی در نظر گرفتم.

بعد یک روز یکی از دوستان خانم من از کاستاریکا برگشت. درست قبل از سال نو چینی بود و او حدود ساعت ۱۰ شب به دیدن من آمد. او داستانی درمورد اتفاقی که برای دخترش افتاده بود برای من تعریف کرد. دخترش مدت‌ها بود با بیماری روانی دست و پنجه نرم می‌کرد و دوست من سال‌ها بود او را همراهی و از او مراقبت می‌کرد؛ بعد از این که دخترش به دانشگاه رفت، وضعیت بهتر شد. وضعیت دختر بهبود پیدا کرد و آن‌ها زندگی عادی خود را از سر گرفتند، اما فقط سه هفته قبل از آن که دوست من به دیدنم بیاید، دخترش و یکی از دوستانش برای پیاده‌روی به حومه شهر کنار یک رودخانه بزرگ رفتند و وقتی آنجا بودند، ازقضا آب یک سد رها شد و هر دو را با خود برد و آن‌ها جان خود را از دست دادند. این اتفاق تنها چند هفته قبل افتاده بود.

او این داستان را در سه ساعت برای من تعریف کرد. در تمام مدت، واکنشی نشان ندادم یا حرفش را قطع نکردم، فقط گذاشتم صحبت کند – مادری که از دختر گمشده‌اش می‌گوید. کاملاً شوکه شده بودم. آن شب نتوانستم بخوابم. بعد از حدود سه روز با او تماس گرفتم و گفتم که می‌خواهم این داستان را دوباره تعریف کند و من فیلم بگیرم. قصد نداشتم با آن کاری انجام دهم. فقط می‌خواستم به‌عنوان یک سند نگه دارم، اما آن خانم با حالتی حاکی از تسلیم گفت در فرودگاه است و دارد سوار هواپیما می‌شود که به کاستاریکا برگردد. این داستان مدت‌ها در قلب من ماند. قصد نداشتم آن را به یک فیلم تبدیل کنم. برای من فقط یک داستان آشکار درباره یک مادر و دختر عزیزش بود.

بعد یک روز خانه‌‌ای را دیدم که کاملاً در برزنت آبی محصور شده بود؛ مثل آنچه در فیلم می‌بینید، خانه کاملاً پوشیده شده بود، چون در حال تعمیر بود. من هر شب حدود ساعت ۱۱ پیاده‌روی می‌کنم و از کنار این خانه در محله‌‌مان رد می‌شوم. آن شب به خانه نرفتم. به استودیوی خود برگشتم و شروع به نوشتن داستان «آبشار» کردم.

«آبشار»

چه چیز آن تصویر شما را تحت تأثیر قرار داد؟

تصور کردم اگر آن مادر و دختر در این ساختمان زندگی می‌کردند، زندگی‌شان چگونه می‌شد. داستان در اوایل سال ۲۰۲۰ اتفاق می‌افتد، وقتی همه‌گیری تازه شروع شده بود. فکر ‌کردم این یک نماد عالی است که مردم چطور از هم جدا می‌شوند و حس می‌کنند از یکدیگر دور شده‌اند. فقط یک انسان نیست که روی صورت خود ماسک زده است، مثل این است که کل خانه نیز ماسک روی صورت خود دارد؛ و بعد دیگر فقط یک ماسک نیست که زده باشید، چیزی در ذهن شماست که محدودتان می‌کند؛ بنابراین این تصویر از یک ساختمان محصور در پوشش آبی چیزی بود که الهام‌بخش من شد و همه این چیزهای مختلف را با هم ترسیم کرد – ایده روایت یک داستان ساده درباره زندگی روزمره و ارتباط بین یک مادر و یک دختر.

«یک خورشید» و «آبشار»، هر دو یک تصویر طبیعی مرتبط با نام فیلم و استعاره مرکزی داستان‌های خود دارند. جالب است که دیدن آن تصویر از یک ساختمان پوشیده با برزنت آبی الهام‌بخش شما برای ساخت فیلم بود. روند هنری شما به‌این‌ترتیب کار می‌کند، یعنی تصاویری را پیدا می‌کنید و داستان را در اطراف آن‌ها شکل می‌دهید؟

برای من همه‌چیز با تصویر شروع می‌شود. گاهی یک داستان کامل برای الهام ‌بخشیدن به من تا یک فیلم بسازم کافی نیست. برای مثال درمورد «یک خورشید» اگر تصویر یک دست که قطع می‌شود و در یک قابلمه سوپ داغ می‌افتد، نبود، آن فیلم را نمی‌ساختم.

تصویر یک برزنت آبی که خانه‌ای را پوشانده است، به‌عنوان استعاره‌ای بالقوه از تجربه همه‌گیری که همه آن را تجربه کردند، ذهن شما را درگیر کرد. همه‌گیری به شیوه‌های دیگری نیز فیلم را تحت تأثیر قرار داد، چه به لحاظ قصه‌گویی و چه در روند تولید؟

خوب، خانه من، پیاده فقط پنج دقیقه تا استودیو فاصله دارد. من روزهایم را بین خانه و استودیو می‌گذرانم، فیلم می‌سازم، می‌خوانم یا می‌نویسم. نمی‌توانم بگویم همه‌گیری واقعاً زندگی من را تحت تأثیر قرار داد. البته روی همسرم و فرزندانم تأثیر گذاشت چون آن‌ها باید به سر کار و مدرسه می‌رفتند؛ بنابراین نمی‌توانم خیلی از تأثیر همه‌گیری بر ما شکایت کنم. در تایوان، زندگی عمدتاً طبق روال معمول بود. بااین‌حال در چند دهه گذشته در تایوان، ما همچنان فشار زیادی را احساس می‌کنیم – فشارهای سیاسی یا تنش بین تایوان و چین؛ وضعیت ژئوپلیتیک ما. برای من این‌ها بیشتر از همه‌گیری تهدیدآمیز است.

چونگ مونگ هونگ
چونگ مونگ هونگ

فیلم‌های اخیر شما کیفیت ادبی جذابی دارند که من را درمورد روند فیلمنامه‌نویسی شما کنجکاو می‌کند. چگونه می‌نویسید؟

من در چند فیلم گذشته‌ام از نویسندگان دیگری دعوت کرده‌ام در این روند با من مشارکت کنند. کاری که می‌کنم این است که از آن‌ها دعوت می‌کنم درمورد داستان با من بحث کنند و بعد فقط صحبت می‌کنیم. بیلی وایلدر یک بار اشاره کرد که اگر دو یا سه مغز داشته باشید، همیشه بهتر از یک مغز است. فکر می‌کنم در پایان کارگردان باید حرف آخر را درباره فیلمنامه بزند، بنابراین نگارش نهایی با من است، اما این یک روند خیلی طولانی است.

در گذشته وقتی فیلمنامه می‌نوشتم، فیلم‌های زیادی می‌دیدم، اما در سال‌های اخیر به‌جای آن زیاد مطالعه می‌کنم. قبل از فیلمبرداری «آبشار» خیلی از کارهای ریموند چندلر را خواندم. آن‌ها مستقیماً به هم مرتبط نیستند، ولی من نحوه توصیف شخصیت‌ها و روابط را خیلی دوست دارم. قبل از این که «یک خورشید» را بسازم، کتاب‌های زیادی از اورهان پاموک، نویسنده ترکیه‌ای خواندم. واقعاً کتاب‌های او را درک نمی‌کردم، اما عاشق توصیفاتش هستم و کلمات او تصاویر زیادی به من داد.

اما واقعاً از نوشتن متنفرم. (می‌خندد) تقریباً از هر بخش فرآیند فیلمسازی به‌جز نوشتن لذت می‌برم. نوشتن برای من کاملاً دردناک است چون تایپ نمی‌کنم. همیشه به کسی نیاز دارم در کنارم باشد. من می‌گویم و آن شخص تایپ می‌کند. بعضی وقت‌ها مجبور می‌شوند مکث کنند، چون نمی‌دانم از چه کلماتی استفاده کنم و آن‌ها نمی‌دانند چه کار کنند، بنابراین ناجور می‌شود. چند وقت پیش از دخترم خواستم برایم تایپ کند. حالا دختر نوجوانم را تصویر کنید که مکث می‌کند، به من نگاه می‌کند و می‌گوید: «واقعاً مطمئن هستی؟» (می‌خندد)

به‌نوعی به نظر می‌رسد در گذشته یک شیوه کاملاً آزاد و غیر متعارف داشتید و بعد تصمیم گرفتید در یک مسیر سنتی‌تر حرکت کنید. علاوه بر این که خودتان را با یک سبک جدید از کار به چالش می‌کشید، دلایل دیگری هم بود که این شیوه‌های تازه را در پیش گرفتید؟

انگیزه‌های خاصی نداشتم؛ فقط می‌دانستم که می‌خواهم روشی متفاوت را برای ساختن فیلم امتحان کنم. شبیه حرف همسرم که پرسید می‌توانم نوع جدید و ساده‌تری از فیلم بسازم و من از حرف او الهام گرفت. فقط به این فکر می‌کردم که با چه راه‌های دیگری می‌توانم کار کنم. برای مثال، من همیشه عاشق فیلم‌های آکی کوریسماکی، اوزو یا راینر ورنر فاسبیندر بوده‌ام، مانند «تاجر چهارفصل». خیلی از این فیلم‌ها را دوباره دیدم.

آن‌ها کارگردان‌هایی هستند که همگی به خاطر ‌سادگی و خلوص داستان‌ها و شیوه‌‌های خود شهرت دارند.

بله، سعی ‌کردم آن را ساده نگه دارم، از روش‌های ساده استفاده کنم – نه هیچ‌چیز بزرگ – تا یک داستان خیلی ساده بگویم.

تجربه کار با این روش‌های جدید چطور بود؟

واقعاً از ساخت این فیلم لذت بردم، اما از آن مطمئن نیستم چون در کل فیلم، شخصیت‌ها فقط راه می‌روند، حرف می‌زنند، می‌خورند، راه می‌روند، می‌خورند و حرف می‌زنند. حتی از بعد از پایان تدوین فیلم از خودم پرسیدم فیلم خوبی شده است؟

چند فیلم اخیر من ملودرام بوده‌اند و فکر می‌کنم این یک ژانر خیلی خطرناک و فریبنده است. ملودرام ریشه در زندگی روزمره دارد و بعضی وقت‌ها می‌تواند شما را به شیوه‌های کاملاً عمیق و مستقیم تحت تأثیر قرار دهد، اما به‌راحتی می‌تواند افراطی، هوچیگر یا احساساتی باشد. فکر می‌کنم جنبه بصری و سبک برای فراتر رفتن از ملودرامِ ساده ضروری است. نقش‌آفرینی دو بازیگر زن فیلم تنها چیزی است که اعتماد من به این پروژه را تقویت کرد. بازی‌های آن‌ها به من شادی و غم زیادی داد. من از طریق این شخصیت‌ها می‌توانم جریان احساسات را حس کنم.

شبیه«یک خورشید» در سرتاسر«آبشار»از آبی و زردِ کاملاً چشمگیر به‌عنوان رنگ‌مایه اصلی استفاده کردید.

زرد و آبی همچنان نقش‌های مهم و بزرگی در کارهای آینده من دارند. شاید یک فیلم سیاه و سفید دیگر بسازم، نمی‌دانم، اما احساس می‌کنم زرد و آبی نماد تمام شادی و تراژدی زندگی انسان است. وقتی از یک محل بازدید می‌کنم یا وقتی به این شخصیت‌ها نگاه می‌کنم، تقریباً ناخودآگاه به سمت این رنگ‌ها و عناصر کشیده می‌شوم.

«آبشار»

شنیدن این حرف از شما هیجان‌انگیز است، چون واقعاً می‌توان آن را در فیلم احساس کرد – که این لحظه‌های الهام‌بخش هستند، نه صرفاً نماها. «یک خورشید»در درجه اول بر رابطه پدر و پسری تمرکز دارد، درحالی‌که «آبشار»بر یک مادر و یک دختر متمرکز است. این داستان‌ها و روابط داخلی در این لحظه از دوره کاری شما چه جذابیتی برایتان دارد؟

فکر می‌کنم بعد از این که پدر شدم این احساسات را پیدا کردم. احساسات نسبت به خانواده در من خیلی قوی شد، اما قصد ندارم تجربیاتم را در فیلم‌هایم منعکس کنم. این ملودرام‌ها به این دلیل توسعه پیدا می‌کنند یا ظاهر می‌شوند که من به‌طور تصادفی با تجربه‌ای مواجه می‌شوم که الهام‌بخش من برای پیشبرد کار است.

می‌توانم داستانی را برای شما بگویم. وقتی فیلمنامه «آبشار» را می‌نوشتم برای مدتی مکث کردم. داستانی که شروع کردم درباره مادری بود که از دخترش که بیماری روانی دارد، مراقبت می‌کرد. در این روند کمی مشکل داشتم و برای درک بهتر شرایط به یک موسسه سلامت روان رفتم و در حین بازدید با نسخه‌ای چاپی از یک نقاشی ادگار دگا مواجه شدم، اسب‌های مسابقه در یک چشم‌انداز که در یکی از بخش‌ها آویزان بود. نقاشی ده‌ها سال آنجا بود؛ محو و کاملاً آبی شده بود. اساساً همان نقاشی‌ است که در فیلم استفاده کردم، (در یک صحنه محوری که مادر درمورد نقاشی با یک بیمار دیگر که اطلاعاتی درباره تاریخ هنر دارد بحث می‌کند.)

همسر من استاد تاریخ هنر است و مدت زیادی است درباره دگا مطالعه می‌کند و مطلب می‌نویسد. من عکسی از نقاشی در بیمارستان گرفتم و برای او فرستادم. بعد که به خانه برگشتم درباره آن بحث کردیم و همسرم همه‌چیز را درمورد نقاشی و تاریخ آن به من گفت. کل دیالوگ‌های فیلم را که شخصیت‌ها در بیمارستان درباره نقاشی دگا صحبت می‌کنند، همسرم نوشت. به‌عنوان مثال، معمای نقاشی، این که سوارکاران چطور لباس پوشیده‌اند، اما معلوم نیست به کجا می‌روند. شاید این یک موقعیت یا وضعیت دشوار باشد که یک مادر مجرد میانسال، در اواخر ۴۰ یا ۵۰ سالگی که دخترش در آستانه رفتن به دانشگاه است، با آن مواجه می‌شود؟ زندگی او به کجا می‌رود؟ حتی می‌توانیم این سؤال را بسط دهیم تا به آینده بشر فکر کنیم – به‌ویژه در این لحظه. آنجا بود که تصمیم گرفتم داستان را تغییر دهم و درباره مادری کنم که بیماری روانی دارد و دخترش از او مراقبت می‌کند و بعد تمام نوشته‌ها دوباره آرام‌تر پیش رفت.

دو بازیگر نقش اول زن هر دو واقعاً فوق‌العاده هستند. درمورد روند انتخاب بازیگران و شیوه کار با آن‌ها برای شکل دادن به شخصیت‌ها و نقش‌آفرینی‌ها صحبت می‌کنید؟

به‌طور معمول، وقتی در حال انتخاب بازیگر هستم، اگر فکر ‌کنم می‌خواهم بازیگر مرد یا بازیگر زنی در فیلم بعدی من نقش اصلی را بازی کند، آن‌ها را در فیلم فعلی‌ام برای نقش مکمل یا نقشی کوچک انتخاب می‌کنم. چون اگر آن‌ها را خوب نشناسم برای این کار بار یک فیلم را کامل روی شانه‌های آن‌ها بگذارم، اعتمادبه‌نفس ندارم، اما برای «آبشار» تصمیم گرفتم هر دو بازیگر نقش اصلی را قبل از این که حتی یک بار آن‌ها را ملاقات کرده باشم، انتخاب کنم. همه اطرافیانم تعجب کرده بودند.

آلیسا بیشتر در سریال‌های تلویزیونی محبوب ظاهر شده بود. گینگل در چند فیلم بازی کرده بود، اما با این فیلم خیلی متفاوت بودند، مثلاً فیلم ترسناک «بازداشت»، اما من پروفایل‌های مختلف را مطالعه کردم و عمیقاً به تمام بازیگران زن در تایوان فکر کردم و واقعاً به این نتیجه رسیدم این دو بازیگر زن یک زوج عالی مادر و دختر خواهند بود.

«آبشار»

چرا؟

ظاهر آن‌ها ازنظر من عالی بود. واقعاً احساس می‌کردم تنها بازیگران تایوانی مناسب این نقش‌ها هستند. اول‌ازهمه، به‌طور طبیعی به‌نوعی ثروتمند و تحصیل‌کرده به نظر می‌رسند و البته زیبا هستند. تصور من از آدم‌های ثروتمند با ظاهر آن‌ها همخوانی داشت. شخصیت‌های فیلم به‌نوعی خاص از شکل یا شیوه رفتار آموزش دیده‌اند. بااین‌حال، وقتی با چالش‌های واقعی یا یک بحران مواجه می‌شوند، در ابتدا کمترین توانایی را برای مقابله با آن و پاسخ به چالش دارند. ساختمانی که در آن زندگی می‌کنند در منطقه‌ای بسیار آرام، ثروتمند و به‌خوبی محافظت‌شده در مرکز شهر تایپه واقع شده است. می‌خواستم زندگی و ناامیدی مردم در این شرایط را به تصویر بکشم. این در حالی است که در بیشتر دوران کاری خود درباره افراد طبقه متوسط ​​یا پایین جامعه فیلم ساخته‌ام.

در فیلم از چه لحظه‌هایی بیش از همه راضی هستید؟

خوب، در کل از بازی دو بازیگر زن خیلی راضی هستم، اما به‌خصوص از صحنه‌ای خوشحالم که دختر با بازی گینگل با پدرش که بیشتر وقت‌ها در زندگی او غایب است قدم می‌زند و این مسئله را مستقیماً با او مطرح می‌کند. فیلمبرداری آن صحنه برای من واقعاً سخت بود، چون به این فکر می‌کردم اگر دختر خودم که هم سن و سال اوست، این‌طور با من صحبت کند و چنین چیزی بگوید، چه واکنشی باید نشان بدهم؟ چطور می‌توانم زندگی‌ام را برای خودم توجیه کنم؟ برای من خیلی احساسی بود، حتی با این که چنین چیزی هیچ‌وقت برای من اتفاق نیفتاده است، اما واقعاً به فکر فرو رفتم که اگر او با من این‌طور صحبت کند، چه اتفاقی می‌افتد؟

منبع:هالیوود ریپورتر (پاتریک بژسکی)

تماشای «آبشار» در نماوا

نوشته «آبشار»؛ کرونا، انزوا و یک داستان ساده مادر و دختری اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.

مطالب مرتبط