نگاهی به «پسر کو ندارد نشان از پدر»؛ خون و اُنس

امتیاز دهید post

مجله نماوا، علیرضا نراقی

نقش‌های زندگی اغلب از پیش‌نوشته و روشن‌اند. این نقش‌ها به طور خلاصه در نگاهی سریع و کلی شامل نقش فرزندی، نقش همسری، نقش والدی و شاخ و برگ‌ها و اتصالات آن می‌شود. کنش‌های نقش‌ساز محصول ترکیب غریزه و شکل‌یافتگی آنها در هنجارهای اجتماعی هستند، آنها اصالت خود را بجای درون از باورهای عمومی و سنت‌ها اخذ می‌کنند، بجای بودها ریشه در بایدها دارند. اما با همه قدرتی که در نقش‌ها نهفته است سرآخر آنها نقش‌اند و نه واقعیت. واقعیت مثل دم کشیدن چای گیلان است، زمان می‌برد، اما تأثیری قوی‌تر و رنگی حقیقی دارد. بدیهی است که ما فرزند والدین خود هستیم، یا مادر و پدر فرزندمان، اما اینکه تا چه میزان نقش فرزندی تبدیل به درک دلبستگی و اتصال می‌شود یا پدر بودن و مادر بودن تبدیل به یک حس درونی خدشه ناپذیر و همیشه حاضر، در کنش و روند واقعی همنشینی و شناخت میسر می‌شود؛ در تجربه‌ای فراتر از بازتولید نقش‌ها. عشق حاصل نقش نیست، هرچند که همسر یا معشوق بودن نقشی است که همگان دورانی طولانی یا کوتاه را در آن زندگی می‌کنند. نقش‌ها گذرا هستند، آشفته کننده، معذب کننده وجدان و به وجود آورنده ترس‌ها. آنها مولد بازی قدرت، برتری‌طلبی، منزلت‌خواهی، موفقیت و کمبودهای منفعل و ناخودبسنده روانی هستند، اما واقعیت، زیستن در نقش‌هاست فراتر از آنچه در روایت جامعه پیش‌بینی شده است. اینگونه نسبت‌ها از نقش به باور، طریقی ماندگار، خودآگاه و مطمئن تبدیل می‌شوند.

داستان یک دروغ

کیتا فرزند ریوتا و میدوری نیست، اما آنها مدت شش سال است که او را فرزند خود می‌پندارند. کیتا در بیمارستان با ریوسی عوض شده است. ریوتا مردی سخت‌کوش و سخت‌گیر است. از آن آدم‌هایی که در داستان موفقیت و برتری مستحیل شده‌اند و فرزند خود را به همان راه می‌برند تا موفق و برنده باشد. با اعلام اشتباه صورت گرفته توسط بیمارستانی که ریوسی و کیتا در آن متولد شده‌اند، با خانواده‌ای که ریوسی را در این شش سال فرزند خود پنداشته‌اند یعنی سایکی‌ها هم آشنا می‌شویم. ریوسی در خانواده‌ای شلوغ زندگی می‌کند. سایکی‌ها بجای موفقیت، خوش‌باش و دل‌سپرده به روند عادی زیستن‌اند. پدر یعنی یودای، اهل بادبادک هوا کردن و خوشی‌های لاقیدانه و رها با کودکان است، اصلاً خودش کم از بچه‌ها ندارد. آنها بسیاری از ملاحظات پرورش و آموزش را خوب رعایت نمی‌کنند، اما به بچه‌ها همانطور که هستند توجه دارند نه آنطور که باید بشوند. حال این دو خانواده بهم پیوند خورده‌اند و این دوگانه، ریوتا و میدوری را بیشتر از کیتا و ریوسی و خانواده سایکی گیج و مضطرب کرده است.

صحنه اول فیلم در مدرسه کیتا می‌گذرد. مدرسه‌ای بزرگ برای بچه پولدارها، با ملاحظات نوگرا در روان‌شناسی کودک و فانتزی‌های آموزش گران. تمام اعضای خانواده مشغول مصاحبه هستند و کیتا دروغی می‌گوید؛ اینکه در فصل مورد علاقه‌اش تابستان پدرش با او بازی می‌کرده و بادبادک هوا می‌کردند. شاید تمام فیلم «پسر کو ندارد نشان از پدر» ساخته هیروکازو کورئیدا درباره واقعیت پیدا کردن همین دروغ است.

فیلم دوگانه‌ای میان خون و انس می‌سازد. دوگانه‌ای که دو تعریف فرزند به معنای متولدی از خون پدر را مقابل فرزند به عنوان کسی که پدر با آن انس می‌گیرد و احساسی از پرورش و هم‌نفسی با او پیدا می‌کند قرار می‌دهد. کورئیدا بر این مهم تأکید دارد که خون برآورنده احساسات نیست، غریزه و نقش‌های از پیش روشن نیز از یک پدر، پدری خوب و از احساسات او احساساتی ناب و حقیقی نمی‌سازد. نقش‌ها ابزارند و همه چیز را از جمله رابطه-ای عمیق و درونی میان پدر و فرزندش را به ابزار بدل می‌کنند، ابزاری برای پوشش دادن به کمبودهای گذشته. این را وقتی می‌فهمیم که ریوتا به دیدن پدرش می‌رود و ریشه پیچیده کمال‌گرایی وسواس‌گونه او را بهتر می‌شناسیم. اما در مقابل برای خانواده ریوسی نقش‌ها مهم نیستند، هیچکس ابزار نیست، بلکه آدمها در ارتباط با یکدیگر زندگی می‌کنند، بدون اینکه بخواهند به انسانی موفق‌تر، برنده و یا هر چیز دیگری تبدیل شوند. به همین دلیل احساسات در واقعیت جاری زندگی و نه در توقعات و جایی دیگر ساخته می‌شود. آدمها از آن جهت به هم خو می‌گیرند که با یکدیگر هستند و این انس در بودن ساخته می‌شود.

شهر و خانه

کورئیدا این‌بار بیشتر به تصویری شهری نزدیک شده است. به عکس آثار دیگرش مظاهر مدرن زندگی شهری در ژاپن پر رنگ شده‌اند. این فضا به واسطه شغل و بلندپروازی‌های ریوتا که یک معمار موفق است، ساخته می‌شود. در مقابل خانواده ریوسی در دل یک زندگی سنتی در کنار پدربزرگشان زندگی می‌کنند. این دوگانه سبک زندگی برای کورئیدا که دلبستگی به آدمها ساده دارد و بینش پرمهر بی‌واسطه‌شان را می‌ستاید، نوعی طریقت است برای تغییر در ریوتا.

ساختار بصری فیلم به‌جای اینکه به مانند اغلب آثار کورئیدا مبتنی بر نماهای باز و با طمأنینه و حرکت کند سوژه باشد، ریتمی تندتر دارد با نماهایی نزدیک. او این‌بار یک ملودرام خانوادگی را با ساختاری ساده‌تر و عامه‌پسندتر شکل داده است و خود را در چالش ایجاد آن احساسات‌گرایی خالص، در قالبی مرسوم قرار داده است. همین تمهید شاید کمی برای دوستداران کورئیدا دلسردکننده است، اما در درجه اول با تم درونی فیلم هم‌خانواده است و همچنین او موفق شده است تا احساسات‌گرایی و روح مخفی مورد نظرش را در این ساختار مألوف و متداوم هم به خوبی ایجاد کند.

در نهایت فیلم در نمایی باز خاتمه پیدا می‌کند، با تصویری که گویی هر دو خانواده بهم می‌آمیزند و به یک خانواده تبدیل می‌شوند، اما در خانه خانواده ساده و بی‌آلایش سایکی. جایی که گویی همه یکسان و برابرند و هرکس می‌تواند به بخشی از آن تبدیل شود. خانه‌ای کوچک که وسعتی برای پذیرش همگان دارد.

تماشای «پسر کو ندارد نشان از پدر» در نماوا

نوشته نگاهی به «پسر کو ندارد نشان از پدر»؛ خون و اُنس اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.

مطالب مرتبط