«بنشی‌های اینیشرین» در ونیز تحسین شد / بازگشت موفق مارتین مک‌دونا با یک کمدی سیاه دیگر

امتیاز دهید post

مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری

کمدی سیاه «بَنشی‌های اینیشرین» «The Banshees of Inisherin» به کارگردانی مارتین مک‌دونا با بازی کالین فارل و برندن گلیسون – اولین فیلم مشترک آن‌ها پس از «در بروژ» (۲۰۰۸)، ساخته بسیار موفق مک‌دونا – روز دوشنبه پنج سپتامبر، اولین بار در دنیا در هفتاد و نهمین جشنواره فیلم ونیز روی پرده رفت و با استقبال بسیار خوب تماشاگران در لیدو مواجه شد.

تشویق‌ «بنشی‌های اینیشرین» توسط حاضران در سالن – که همچنین اولین فیلم بلند داستانی مک‌دونا پس از «سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری» در ۲۰۱۷ است که آن فیلم هم نخستین بار در ونیز به نمایش درآمد – پیش از شروع نمایش فیلم آغاز شد و تماشاگران در پایان بیش از ۱۲ دقیقه، مک‌دونا و همکارانش را ایستاده تشویق کردند که بیشترین استقبال از یک فیلم از آغاز جشنواره ونیز در ۳۱ اوت (۹ شهریور) تاکنون است.

داستان فیلم جدید نمایشنامه‌نویس و فیلمساز معروف بریتانیایی-ایرلندی، در سال ۱۹۲۳ در جزیره اینیشرین در ایرلند اتفاق می‌افتد و ماجرای دو دوست، پارِک (فارل) و کالِم (گلیسون) را دنبال می‌کند. وقتی کالم به‌طور ناگهانی و غیرمنتظره به دوستی‌ خودش با پارک پایان می‌دهد و آن را حوصله سر بر می‌خواند، آن‌ها در بن‌بست قرار می‌گیرند، درحالی‌که پارک حیرت‌زده تلاش می‌کند رابطه‌ را بهبود ببخشد.

برندن گلیسون و کالین فارل

فارل در نشست مطبوعاتی فیلم با استقبال از همکاری مجدد با مک‌دونا گفت: «هیچ‌وقت نمی‌توانم تصور کنم از چیزی که او می‌نویسد رد شوم، چون او نویسنده‌ای فوق‌العاده‌ است و من همیشه به لحاظ احساسی و روانی عمیقاً تحت تأثیر دنیایی که او خلق می‌کند و شخصیت‌هایی که طراحی می‌کند، قرار می‌گیرم.»

«بنشی‌های اینیشرین» یکی از ۲۳ رقیب جایزه شیر طلایی جشنواره ونیز امسال است که برنده آن را داوران بخش مسابقه بین‌الملل به ریاست جولین مور، بازیگر آمریکایی، ۱۰ سپتامبر (۱۹ شهریور) در پایان جشنواره معرفی می‌کنند. فیلم تازه مک‌دونا ۵۲ ساله پس از اولین نمایش جهانی در لیدو به جشنواره فیلم تورنتو می‌رود و قرار است ۲۱ اکتبر به‌طور محدود اکران عمومی شود.

او امیدوار است نمایش «بنشی‌های اینیشرین» در ونیز موفقیت فیلم قبلی‌اش «سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری» را تکرار کند که پنج سال پیش جایزه بهترین فیلمنامه جشنواره را برای او به همراه داشت. فیلم بعداً در جشنواره تورنتو نیز جایزه فیلم برگزیده تماشاگران یا جایزه انتخاب مردم را از آن خود کرد و فرانسیس مک‌دورمند و سام راک‌ول برای کار خود در آن تقریباً تمام جوایز مهم فصل جوایز سینمایی آن سال در بخش بهترین بازیگر زن و بهترین بازیگر مرد مکمل شامل اسکار، گلدن گلوب، انجمن بازیگران آمریکا، بفتا و جایزه انتخاب منتقدان را دریافت کردند. مک‌دونا برای فیلمنامه خود جوایز گلدن گلوب و بفتا را برد و خود فیلم برنده جوایز گلدن گلوب و بفتا بهترین فیلم شد. «سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری» درمجموع نامزد هفت جایزه اسکار شد و در دنیا حدود ۱۶۰ میلیون دلار فروخت درحالی‌که هزینه تولید آن بین ۱۲ تا ۱۵ میلیون دلار بود.

«بنشی‌های اینیشرین» در کانتی گالوِی، محل وقوع داستان بسیاری از نمایشنامه‌های اول مک‌دونا (و نزدیک خانه پدر و مادرش) فیلمبرداری شد و ۱۴ سال پس از «در بروژ» گلیسون و فارل را بار دیگر در کنار هم قرار داد.

مارتین مک‌دونا

مک‌دونا در گفت‌و‌گو با هالیوود ریپورتر درباره پرکار نبودن (و ترسش از این که موفقیت «سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری» ممکن بود او را مجبور به کار بیشتر کند) صحبت می‌کند و توضیح می‌دهد چگونه نام فیلم جدیدش را دهه‌ها قبل از این که فیلمنامه را بنویسد در ذهن داشت و چرا در را به روی هر تهیه‌کننده‌ای که امیدوار است فیلمنامه‌ای به او پیشنهاد بدهد که مال خودش نیست، محکم می‌بندد. او همچنین اذعان می‌کند فیبی والر-بریج، شریک زندگی‌اش درمورد کارهای او نظر می‌دهد. خوشبختانه، والر-بریج «بنشی‌های اینیشرین» را دوست داشت.

جایی خواندم ایده «بنشی‌های اینیشرین» ابتدا در سال ۱۹۹۴ به ذهن شما رسید. واقعاً همین‌طور است، یعنی از آن زمان تاکنون این پروژه را مد نظر داشتید؟

درواقع، این حرف درست نیست. می‌خواهم بیشتر توضیح دهم. من این نام را داشتم و سعی کردم نمایشنامه‌ای با همین عنوان بنویسم – آن موقع اسمش «بنشی‌های اینیشر» بود – اما هیچ‌وقت آن را تمام نکردم، خوشم نیامد و به‌نوعی آن را کنار گذاشتم، اما همیشه این اسم را دوست داشتم و فکر می‌کردم چیزی است که باید به آن برگردم. حدود سه سال پیش به متنی رسیدم که عنوان «بنشی‌های اینیشرین» به کار آن بیاید؛ بنابراین یک چیز کاملاً جدید است که هیچ‌چیز در گذشته مبنای آن نیست. حتی یادم نمی‌آید چی بود.

این عنوان به‌وضوح یادآور نمایشنامه‌های جزایر آران شما است که می‌خواستید آن‌ها را به سه‌گانه تبدیل کنید.

هنوز هم مثل پایان یک سه‌گانه به نظر می‌رسد. مطمئناً به لحاظ نوع داستانی که گفته می‌شود و این که یک کمدی سیاه است که در غرب ایرلند اتفاق می‌افتد، چنین حالتی دارد، اما جدا از این یک کار کاملاً جدید است.

پس داستان از کجا آمد؟

به طرز عجیبی فقط می‌خواستم یک نوع داستان غم‌انگیز ساده درباره جدایی دو مرد بنویسم و گمان می‌کنم بخشی از ایده به این ربط داشت که می‌خواستم کالین و برندن را بعد از «در بروژ» دوباره در کنار هم قرار بدهم. من از آن زمان با آن‌ها دوست ماندم و همیشه امیدوار بودم هیچ‌کس دیگری در یک کار آن‌ها را کنار هم قرار ندهد. البته یک بار نزدیک بود این اتفاق بیفتد، اما به هر دلیلی نشد و من از این بابت خیلی خوشحال شدم. آن‌ها هم همیشه می‌خواستند دور هم جمع شوند، بنابراین این نقطه شروع بود، این داستان جدایی و این دو نفر.

۱۴ سال از تولید «در بروژ» می‌گذرد. هنوز هم بلافاصله آن فیلم را تائید می‌کنید؟ شما در پایان «در بروژ» شخصیت برندن را به طرز وحشیانه‌ای کشتید.

خودش، خودش را کشت! اما بله آن فیلم همیشه باعث شادی است. در کل هشت هفته‌ای که ما آن فیلم را ساختیم، هرگز حتی یک بار هم اذیت نشدیم که عجیب است. من این دو را دوست دارم و ما با هم خوب هستیم. هیچ‌وقت به هم دری‌وری نمی‌گوییم. آن‌ها هیچ‌وقت به شهرت خود نمی‌نازند. کالین و برندن می‌دانند من هنوز یک فیلمساز تازه‌کار هستم، اما می‌دانند در چیزهایی که در آن مهارت دارم – داستان و شخصیت – کارم را خوب انجام می‌دهم و می‌دانند به چیزی که برای آن‌ها مهم است اهمیت می‌دهم.

«بنشی‌های اینیشرین» ضرب‌آهنگ و حس متفاوتی نسبت به فیلم‌های دیگر شما دارد. با نمایش‌های صحنه‌ای شما بیشتر همخوان است؟

فکر نمی‌کنم خیلی با نمایشنامه‌های من در یک ردیف باشد، اما می‌خواستم کاری کمی آرام‌تر بسازم که کمتر در صورت تماشاگر باشد. قطعاً کمتر به کارهای هالیوود شباهت دارد. به‌نوعی کاملاً اروپایی به نظر می‌رسد، هرچند وقتی فیلم را می‌ساختم این در ذهن من نبود، اما می‌دانستم فضایی برای مناظر هست تا بخشی از فیلم باشند. می‌خواستم تا حد امکان به زیبایی هر فیلم ایرلندی دیگر باشد. همیشه این هدف را دنبال می‌کردیم که به ما اجازه داد در مقایسه با فیلم‌های دیگر من فضا و سکوت بیشتری به آن بدهیم. احتمالاً نسبت به فیلم‌های دیگر کمتر به طرح داستانی می‌پردازد و بیشتر مطالعه شخصیت است، اما فکر می‌کنم به‌اندازه بخش‌های خنده‌دار بقیه فیلم‌ها، خنده‌دار است.

پس از «شش تیرانداز» این اولین فیلم شماست که در ایرلند فیلمبرداری شد. کاری است که مدت‌ها می‌خواستید انجام دهید؟

بله و خیلی هم نزدیک به محل زندگی پدر و مادرم فیلمبرداری شد. آن‌ها درست خارج گالوی هستند و ما در اینیشمور یکی از جزایر آران فیلمبرداری کردیم. برای رسیدن به قایق عملاً باید از کنار خانه آن‌ها رد می‌شدم؛ بنابراین آخر هفته‌ها می‌توانستم برگردم و پیش آن‌ها بروم که عالی بود. ضمن این که گالوی برای پرسه زدن شهر قشنگی است. خنده‌دار بود، چون معمولاً سر صحنه یک فیلم، عوامل با فیلم‌های قبلی کارگردان آشنا هستند، اما در این یکی، آن‌ها با خیلی از نمایشنامه‌های من هم آشنا بودند؛ پس یک جورهایی باحال بود.

کالین فارل

این اولین فیلم بلند سینمایی شما بعد از «سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری» است. وقتی به موفقیتی در آن مقیاس دست پیدا کردید، برای شما ساده است روی کاری که می‌خواهید انجام دهید متمرکز بمانید و گرفتار سروصدا و جار و جنجال نشوید؟ مطمئنم پیشنهادهای زیادی هم داشتید.

چون من کسی نیستم که پشت سر هم فیلم بسازم و تقریباً دوست ندارم کار کنم، وقتی کاری موفق می‌شود، می‌ترسم مجبور شوم بیشتر کار کنم؛ بنابراین کاملاً از آن اجتناب کردم. به‌نوعی هر سال چیزی می‌نویسم، اما آن چیز فقط برای من است و هرگز سفارشی نیست. اگر بد باشد آن را دور می‌اندازم. من عاشق همه‌چیزهایی هستم که برای «سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری» اتفاق افتاد. غیرمنتظره و یک سفر و سرگرمی دیوانه‌وار بود، اما نباید هر چه به شما می‌گویند باور کنید. احساس نمی‌کردم باید فیلم را به روش دیگری دنبال کنم، جز این که به‌خوبی «در بروژ» است. درمورد موفقیت، صادقانه بگویم، اصلاً به آن اهمیت نمی‌دهم. «سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری» یک ناهنجاری دیوانه‌وار بود. فکر می‌کنم در لحظه مناسب از راه رسید. جنبش می‌تو با نقش‌آفرینی شگفت‌انگیز فرانسیس مک‌دورمند و همه آن سخنرانی‌ها هم‌زمان شد. اتفاقی بود که هرگز دوباره تکرار نمی‌شود.

و با وجود تمام موفقیت‌های «سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری» و شاید به خاطر همان موفقیت، شخصیت آشکارا نژادپرست سام راک‌ول با انتقادهایی روبرو شد و برخی احساس کردند شما به او پایانی همراه با رستگاری دادید. آن واکنش‌ها شما را آزار نداد؟

به‌عنوان کسی که همیشه مخالف نژادپرستی بوده و به این چیزها خیلی فکر می‌کند، جالب بود! اما فکر می‌کنم فیلم آن چیزی نیست که اقلیتی از مردم احساس کردند. تفکر آن‌ها برای من کاملاً قابل درک است، اما فکر می‌کنم یک خوانش ساده‌انگارانه است. نه این که حرف در دهان آن‌ها بگذارم، اما حس من این بود که آن‌ها شخصیت راک‌ول در پایان فیلم را قهرمان اثر تعبیر کردند. البته که او تلاش می‌کند قهرمان باشد، اما با بیچارگی شکست می‌خورد و هر دوی آن‌ها می‌روند تا آدمی اشتباهی را بکشند که قهرمانانه نیست؛ بنابراین من سعی کردم داستانی در مورد این که ما چه کسانی را قهرمان و ضد قهرمان می‌دانیم تعریف کنم و این سؤال را بپرسم که آیا این مسئله جای بحث دارد یا خیر. احساس ‌کردم این که پایان فیلم نژادپرستانه تعبیر شد، به‌نوعی ساده‌انگارانه بود، اما درک می‌کنم.

شما همیشه فقط فیلم‌هایی را کارگردانی کرده‌اید که فیلمنامه آن نوشته خودتان است. اصلاً می‌توانید خودتان را در حال کارگردانی فیلمنامه یک نفر دیگر ببینید؟

خوشبختانه تا الان هرگز این اتفاق نیفتاده است. من همیشه داستان‌های تلنبارشده دارم که به سراغ آن‌ها بروم. واقعاً فکر نمی‌کنم هیچ‌وقت سراغ فیلمنامه یک نفر دیگر بروم. ازآنجایی‌که زیاد کار نمی‌کنم، همیشه وقت دارم بین کارها چیزی بنویسم و این مایه خوشحالی است. فکر می‌کنم برای من شادترین زمان است، این که چیزی جدید بنویسم.

برندن گلیسون

تابه‌حال به این فکر کرده‌اید که یکی از نمایشنامه‌های خود را برای فیلم اقتباس کنید؟

نه کاملاً مخالف این کار هستم. همان‌قدر که می‌گویم از تئاتر متنفرم، برایم مهم است بهترین نمایشنامه‌ای را که می‌توانم بنویسم بدون این که گوشه چشمی به یک قالب هنری متفاوت داشته باشم. شما باید به فرم هنری احترام بگذارید، درحالی‌که معمولاً مسئله کسب درآمد بیشتر مطرح است. در عین حال احساس می‌کنم داستان نمایشنامه‌ها گفته شده است، بنابراین حاضر نیستم آن‌ها را تکرار کنم.

فیبی والر-بریج، شریک زندگی شما خودش یک نویسنده‌ فوق‌العاده بااستعداد است. از او به‌عنوان صدایی برای فیلمنامه‌های خود استفاده می‌کنید؟

نه به‌عنوان یک صدا، اما او معمولاً در پایان کار متن را می‌خواند و قطعاً این یکی را دوست داشت که خیلی خوب بود.

او چیزی به «بنشی‌های اینیشرین» اضافه کرد؟

نه اما همین که گفت داستان را واقعاً دوست دارد برای من کافی بود.

با برادرتان جان مایکل مک‌دونا رقابت دوستانه‌ای دارید؟

بله خیلی دوستانه، البته نمی‌دانم رقابت است یا نه اما ما همیشه امیدواریم همه‌چیز برای دیگری خوب پیش برود.

اما به نظر می‌رسد هر دوی شما اغلب برای جلب توجه برندن گلیسون مبارزه می‌کنید…

او رالف فاینس را هم از من دزدیده است!

مثل شخصیت برندن در «بنشی‌های اینیشرین»، تاکنون سعی کرده‌اید دیگر با کسی دوست نباشید چون فکر می‌کنید حوصله‌تان را سر می‌برد؟

نه به‌خودی‌خود حوصله سر بر، اما آن‌ها که اعصاب‌خردکن هستند! من همه دوستان حوصله سر برم را نگه داشته‌ام.

منبع: هالیوود ریپورتر

نوشته «بنشی‌های اینیشرین» در ونیز تحسین شد / بازگشت موفق مارتین مک‌دونا با یک کمدی سیاه دیگر اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.

مطالب مرتبط