«نوستالژی»؛ زخم‌هایی که فراموش نمی‌شوند

امتیاز دهید post

مجله نماوا، سحر عصرآزاد

فیلم سینمایی «نوستالژی» درامی است که با الگوی رایج بازگشت به سرزمین مادری آغاز می‌شود، اما خوانشی تازه از مواجهه با خاطرات گذشته دارد که به غم و شاعرانگی محدود نمی‌ماند بلکه منجر به تغییر فاز درام و حرکت در مسیری غیرقابل پیش‌بینی و مرگبار می‌شود.

ماریو مارتونه؛ نویسنده و کارگردان ایتالیایی بعد از چهار دهه فیلمسازی، با اقتباس از رمان «نوستالژی» نوشته ارمانو ریا، فیلمنامه‌ای با همکاری مشترک ایپولیتا دی مایو به نگارش درآورده که دستمایه ساخت این فیلم در سال ۲۰۲۲ شده است.

قصه‌ای با خط داستانی آشنایِ بازگشت یک مرد؛ فلیچه لاسکو (پیرفرانچسکو فاوینو) به وطن بعد از چهل سال که پیامدهای آن فراتر از یاد ایام گذشته و غم خوردنِ صرف، برای از دست رفته‌ها است.

در واقع غم و حسرت گذشته محملی است برای سر باز کردن زخمی کهنه و گره‌ای ناگشوده که مرد را از درون شکسته است. این نیشتر زدن به گذشته لزوماً قرار نیست منجر به بهبود و ترمیم شود، اما پیامد نهایی آن؛ رهایی از بار رنج است.

به این ترتیب با درامی سر و کار داریم که مطابق با الگوی رایج قصه‌های این چنینی با ورود یک غریبه تازه وارد به شهر ناپل و محله ریونه سانیتا آغاز می‌شود. ایجاز در چینش این موقعیت حرف اول را می‌زند و کدهای کاربردی ظریفی همچون قراردادن ساعت مچی در جعبه امن (گاو صندوق) هتل، زمینه‌ساز طرح موقعیت پیچیده فلیچه می‌شود؛ مردی که یک غریب آشناست.

فیلم در یک ساعت ابتدایی منطبق بر این الگو حرکت کرده و مواجهه فلیچه با مادر پیر و ناتوانش؛ ترزا لاسکو (آئورورا کواتروکی) بستری احساسی و همراهی برانگیز برای بسط موقعیت این مرد و پیشرفت درام می‌سازد که همراه با علامت سوال‌هایی از چرایی و چگونگیِ دوری چهل ساله او از مادر و شهر زادگاهش است.

اتفاقاً یکی از صحنه‌های تکان‌دهنده فیلم هم در نیمه اول قرار گرفته که فلیچه می‌خواهد مادر پیرش را به حمام ببرد و به واسطه شرم و ممانعت مادر، می‌گوید همان پسر کوچکی تصورش کند که زمانی حمامش می‌کرده؛ حالا فقط جایشان عوض شده است!

از آن سکانس‌های نادر (و البته غیرممکن در سینمای حال حاضر ما) که به رئال‌ترین و ملموس‌ترین شکل ممکن اجرا شده و همچون ستاره‌ای بر پیشانی فیلم می‌درخشد. دقیقاً می‌توان آن را معادل سکانس تأثیرگذار حمام کردن پدر توسط نادر در فیلم «جدایی نادر از سیمین» دانست که در زمان خود، تازگی منحصر به فردی داشت.

در ادامه این روند، مرگ مادر رویدادی است که پرسش‌های ابتدایی را برجسته‌تر کرده و در عین حال بازتاب این فقدان بر فلیچه، موجب نمود بیرونی ناآرامی‌های درونی او می‌شود؛ مردی که از هنگام ورود به زادگاه و محله‌اش همواره حضور یک چشم سوم و مراقب را به وضوح حس کرده است.

با این وجود صرف زمانی یک ساعته برای پهن شدن تور قصه و رسیدن به هسته اصلی درام که مربوط به گذشته فلیچه، چرایی رفتن و رفاقت او با اورسته اسپاسیانو (تومازو رانیو) است، به نظر طولانی و کشدار می‌آید. به‌خصوص که قرار است ارتباط با کشیش؛ پدر لوئیجی و عاشق قدیمی مادر؛ رافائل، کاشت‌های تدریجی را برای افشاگری از حوادث مهم گذشته، به برداشت برسانند.

در واقع بعد از گذر یک ساعت از فیلم است که شخصیتِ غایبِ او رسته که تنها نامش را شنیده‌ایم یا در فلاش‌بک‌ها دیده‌ایم (سکانس دیدار با فاحشه و دویدن در کوچه ناکارآمد می‌ماند)، به عنوان قطب منفی و رئیس گروه مافیای خطرناک محله معرفی می‌شود و مسئله فلیچه و درام تبدیل می‌شود به مواجهه و ملاقات با او.

اهمیت این تغییر فاز درام که ویژگی منحصر به فرد فیلم است، در روند تدریجی است که مسئله فلیچه و نیاز دراماتیک او را به شکل بطئی پیش برده و به گفته بهتر در تعامل با اتمسفر شهر، محله، مناسبات و مردم قدیم و جدید، این نیاز دراماتیک ثانویه شکل گرفته و کاراکتر را به پیش می‌راند.

فیلمساز تلاش کرده این روند را به‌خصوص بخشی که در تعامل با گذشته به عنوان موتور محرکه و پیشبرنده فلیچه عمل می‌کند، همچون تاش‌هایی مجزا با خاطرات گذشته رنگ‌آمیزی کند. به همین واسطه و برای همذات پنداری مخاطب، با تمهیداتی او را به نگریستن از دریچه ذهن خاطرات فلیچه دعوت می‌کند.

این ایده منجر به طراحی اتمسفر بصری خاصی برای صحنه‌های فلاش‌بک شده که در دهه ۱۹۷۰ میلادی رخ می‌دهد؛ با کادربندی مربعی و فرمت سوپر ۸ میلیمتری که ابتدا با تک صحنه‌های کوتاه و گذرا در تداخل با صحنه‌های زمان حال قرار می‌گیرد.

اما در روندی تدریجی همچنانکه فلیچه با قرار گرفتن در کوچه‌ها و خیابان‌ها و مکان‌ها، خاطرات گذشته را تجسم و احضار می‌کند، فلاش‌بک‌ها بیشتر و طولانی‌تر می‌شوند تا جایی‌که در سکانس موتورسواریِ او در کوچه‌ها، شاهد تدوین موازی سکانس موتورسواری دونفره فلیچه و اورسته در همان کوچه‌ها هستیم تا آبتنی در دریا.

این شیوه پرداخت می‌تواند با ظرافت روند تغییرات ذهنی فلیچه و پررنگ شدن میل او برای ملاقات با رفیق قدیمی و بازیابی آنچه که خودش هم نمی‌داند چیست، کمک کند. حسی که فقط در ملاقات رو در رو با اورسته و تجسم عمق فقدانی که طی ۴۰ سال با ترک وطن تجربه کرده، خودنمایی می‌کند.

بازگشت به وطن و بازیابی ریشه‌ها –علی‌رغم همه خطری که فلیچه را تهدید می‌کند و پدر لوئیجی، رافائل و حتی خود اورسته هم بر آن صحه می‌گذارند و او را به رفتن تشویق می‌کنند- دریافتی است که این مرد در دهه ششم زندگی به واسطه تجربیات از سرگذشته، به آن می‌رسد و به هر بهایی پای آن می‌ایستد!

سکانس کلیدی ملاقات فلیچه و اورسته بعد از ۴۰ سال؛ با تکیه بر میزانسن، طراحی صحنه و … قرار است رفاقت صمیمانه ثبت شده در فلاش بک‌ها را در آیینه زمان حال قاب کنند. قابی که زیرمتن آن شرحی است بر آنچه در طول ۴۰ سال تیشه به ریشه این رفاقت زده؛ نوجوانی که با ترس و انفعال فرار کرده و پای رفاقتش نایستاده ولی امروز بازگشته و نوجوانی دیگر که جرقه تبدیل شدن‌اش به رئیس مافیای تنها و بی‌رحم یا به قول خودش (پادشاه لاشخورها) از همان زمان روشن شده و بازگشت رفیق دیگر چاره دردش نیست.

با این نگاه می‌توان «نوستالژی» را نه غم و حسرت یادآوری وطن و خاطراتش بلکه سر باز کردن زخم‌های عمیق گذشته دانست که گذر زمان درمانشان نمی‌کند بلکه مزمن و کاری‌تر می‌شوند. «نوستالژی» را چه بسا باید سوگواری دانست برای رفاقتی از دست رفته که قاتل در پس کوچه های تاریک به نظاره عکس دو نفره خود نشسته است.

تماشای «نوستالژی» در نماوا

نوشته «نوستالژی»؛ زخم‌هایی که فراموش نمی‌شوند اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.

مطالب مرتبط