«شب دوازدهم»؛ گناهِ زن بودن

امتیاز دهید post

مجله نماوا، سحر عصرآزاد

فیلم سینمایی «شب دوازدهم» درامی معمایی مبتنی بر واقعیت است که از خلال پیگیری یک پرونده جنایی به تغییر نگاه جامعه کوچک فرانسوی به زن در طول سه سال از زاویه دید یک بازرس پلیس می‌پردازد.

دومینیک مول؛ نویسنده و کارگردان فرانسوی- آلمانی پس از چهار دهه فیلمسازی و سریال‌سازی، در تازه‌ترین فیلم خود رویکردی متفاوت به مستندنگاری و اقتباس داشته است.

او و همکار فیلمنامه‌نویس‌اش؛ ژیل مارشان با الهام از کتاب مستند «۳/۱۸- یک سال با دایره جنایی» که حاصل همراهی یک ساله نویسنده؛ پولین گنا با پلیس جنایی است، بستری مستند را برای پرداختن به یکی از پرونده‌های ناتمام جنایی در کشور فرانسه طراحی کرده‌اند.

پرونده سوزاندن یک دختر جوان؛ کلارا رویر (لولا کوتون فراپیه) در سال ۲۰۱۶ میلادی که هیچوقت بسته نشد و تا امروز گشوده است. این پرونده تنها نمونه‌ای از ۲۰ درصد کل پرونده‌های جنایی در طول یک سال (۸۰۰ پرونده) در فرانسه است که به نتیجه نمی‌رسند.

فیلمساز با هوشمندی الگوی کلاسیک رایج آثار معمایی- جنایی را از این ژانر جذاب و مخاطب پسند وام گرفته اما با چند دستکاری ظاهراً کوچک اما کاربردی، رویکرد مدرن خود را به این مقوله بسط داده و درام محوری را چند لایه کرده است.

از همان ابتدا کپشنِ مستند مُهر تأییدی است بر اینکه مخاطب در انتهای فیلم با حل معما مواجه نخواهد شد و همین کد کافیست تا توقع و انتظار مخاطب به سطحی متفاوت ارتقا یابد. سطحی که در آن قرار نیست با کشف قاتل/ قاتلان آرامش بر درام حاکم شود بلکه اتفاقاً نگرانی و تعلیقی ادامه دار در عمق روح مخاطب ریشه می‌دواند که حاصل آن به تفکر واداشتن است.

محوریت فیلم با سربازرس جدید دایره جنایی؛ یوآن ویوس (باستیان بویون) است که تیتراژ روی صحنه دوچرخه سواری او آغاز می‌شود. موتیفی که در بحران‌های پی در پی کاری او به کرات تکرار و تبدیل می‌شود به سویه‌ای شخصیت پردازانه. سویه‌ای که در انتها علیرغم شکست در حل پرونده، به خروج یوآن از دایره بسته پیست و دوچرخه سواری در جاده واقعی می‌انجامد.

قرار است همین سیر به شکلی درونی برای مخاطب نیز طی شود تا با واقعیتِ مستند رو در رو شود؛ چه در ترسیم کاراکتر نیروهای پلیس جنایی و روابط و مناسبات شخصی و حرفه‌ای جاری بین آنها، چه در ترسیم نگاه و باور جامعه نسبت به زن؛ آنهم در غیاب کلارا که سوزانده شد و در شرایطی که فرصت برای دفاع و توضیح خود نداشت، مورد قضاوت قرار گرفت!

فیلم نیمه شب دوازدهم اکتبر سال ۲۰۱۶ در شهری کوچک آغاز می‌شود که به شکل موازی جشن بازنشستگی رئیس دایره جنایی و ورود رئیس جدید همزمان با خروج کلارا از خانه دوستش به تصویر درمی‌آید. روندی که به معرفی یوآن و روابط درون گروهی کارآگاهان بخش جنایی و همزمان؛ سرنوشت شوم دختر جوان در مسیر خانه منجر می‌شود.

همین رویکرد می‌تواند دیدگاه کارگردان را برای پرداخت تو در توی این دو خط درام برجسته کرده و در ادامه روند تشدید بحران روحی بازرس جوان را که به نوعی کار و زندگی شخصی‌اش در هم ادغام شده؛ برآمده از پرونده قتل کلارا، موکد کند.

در این روند به واسطه همراهی با او است که پازل شخصیتی مقتول/ قربانی این پرونده به تدریج کامل می‌شود؛ آنهم در بازجویی از مردانی که به نحوی کوتاه یا بلندمدت با او رابطه داشته‌اند. شمایلی که در حال تبدیل شدن به یک زن هرزه/ بدکاره/ سهل الوصول/ سریش است؛ بدون آنکه کلارا بتواند از خود دفاع کند.

این چالش بزرگ یوآن در روند پرونده است که باعث می‌شود در ماهیت همه چیز؛ حتی قاتل شک و تردید کند، بدون آنکه بتواند مانع از لوث شدن شمایل زنانه کلارا شود. در واقع مخاطب در جایگاه این سربازرس به ناگاه با یک تلنگر درونی مواجه می‌شود که دوست کلارا؛ نانی آن را به زبان می‌آورد.

وقتی یوآن در بازجویی‌های متوالی از نانی مرتب درباره رابطه کلارا با مردان مختلف پرس و جو و ناخواسته او را قضاوت می‌کند، نانی با خشمی که به سختی مهارشده می‌گوید (چون رابطه داشته، گناهی نکرده… کلارا فقط به خاطر اینکه یک دختر بود، کشته شد!)

این موقعیت دراماتیک بی‌شباهت نیست به موقعیت الی در «درباره الی»؛ وقتی در ناپدید شدن ناگهانی این دختر، همسفرانش شروع به قضاوت او می‌کنند و این بی‌اخلاقی را در گفتگو با نامزد دختر برای تطهیر خود به اوج می‌رسانند!

غرق شدن سربازرس در این پرونده لاینحل که مصداق (پرونده عُمر) است، به گونه‌ای زندگی شخصی و حرفه‌ای او را تحت تأثیر قرار می‌دهد که فیلمساز به تصویری‌ترین شکل ممکن آن را ثبت کرده است. وقتی در خواب شبانه با سوپرایمپوز چهره هر یک از مردان با چهره یوآن و شنیدن اعترافات آنها، گویی همه آنها یکی یا در واقع قاتل؛ همه این مردان هستند!

این دقیقاً همان جمله‌ای است که سه سال بعد یعنی سال ۲۰۱۹، یوآن خطاب به قاضی زن (آنوک گرنبرگ) که از ناتمام ماندن پرونده قتل کلارا شاکی است، عنوان می‌کند؛ هرچند بار شعاری دارد (قتل کلارا کار تمام مردها است!)

در طول این سه سال (همزمان با شکل‌گیری جنبش جهانی می تو) فضای تماماً مردانه جامعه این شهر کوچک (اشانتیونی از جامعه جهانی) تا حدی تعدیل شده و حضور قاضی زن و کارآگاه زن؛ نادیا (مونا سوالم) در دایره جنایی آن را تأیید می‌کند، اما واقعیت این است که زن بودن در جهان آزاد غرب نیز برای مورد اتهام قرار گرفتن؛ حتی در جایگاه قربانی/ مقتول کافیست!

در انتهای فیلم هرچند یوآن موفق به حل معمای پرونده قتل کلارا نمی‌شود (که از ابتدا مشخص بود)، اما به نظر می‌آید ارتباط مکاتبه‌ای او با همکار سابقش؛ مارسو (بولی رانرز) که درگیر مشکلات خانوادگی بود با عبارت (به آینده امیدوارم…) و دوچرخه سواری در جاده کوهستانی به جای پیست؛ به توصیه او، تلنگری عمیق به باور و واقع بینی او و البته مخاطب وارد کرده است.

تلنگری برای نگاهی تازه به سویه‌های نادیده موجودیت، موقعیت و حضور زنان در زندگی اجتماعی و فردی؛ آسیب شناسیِ پیامدهای زن بودن یا چه بسا گناهِ زن بودن!

تماشای «شب دوازدهم» در نماوا

نوشته «شب دوازدهم»؛ گناهِ زن بودن اولین بار در بلاگ نماوا. پدیدار شد.

مطالب مرتبط